ترويج انديشه­هاي امام خميني راهکاري براي احياي تمدن نوين اسلامي

ترويج انديشه­هاي امام خميني راهکاري براي احياي تمدن نوين اسلامي

 

ترويج انديشه­هاي امام خميني راهکاري براي احياي تمدن نوين اسلامي

 

 مجتبي اخوان ارمکي

دکتري منابع طبيعي، سازمان جنگلها، مراتع و آبخيزداري کشور

(پژوهشگر برتر باشگاه پژوهشگران جوان و نخبگان کشور و دانش آموخته برتر بنياد ملي نخبگان کشور)

 

چکيده:

 براي احياي تمدّن نوين اسلامي، که بر مبناي پيشرفت همه جانبه انجام­پذير است، بايد همه نيازهاي مادي و معنوي، افراد شناخته شود، تا از همه ظرفيت­ها براي رشد و تعالي جامعه استفاده گردد. براي رسيدن به اين مهم ترويج انديشه­هاي احياگران ديني از اهميت ويژه­اي برخوردار است. از آنجا که حضرت امام خميني رهبر انقلاب اسلامي و از احياگران ديني بوده­اند، اين سوال مطرح مي­شود آن بزرگوار براي ايجاد تمدن نوين اسلامي چه ديدگاهي داشتند، تا با ترويج انديشه­هاي آن بزرگوار راه براي احياي تمدن نوين اسلامي هموارتر گردد. در اين تحقيق که به روش پژوهش کيفي مبتني بر رويکرد توصيفي و تحليلي انجام شده است، با مطالعه آثار آن بزرگوار سعي کرده­ايم به اين سوال پاسخ دهيم. يافته­هاي تحقيق نشان مي­دهد، که امام خميني بر اهميت علوم اسلامي تأکيد فراوان داشتند و بر اين عقيده بودند که اسلام مي­تواند در صحنه عمل حلال مشکلات مردم باشد. لذا؛ در همه برنامه­ها و فعاليت­هايشان به نيروهاي جوانِ دين باورِ روشنفکر در حوزه­هاي علميه و دانشگاه­ها و مراکز علمي تحقيقي دل بسته بودند، تا براي شکوفايي تمدن اسلامي نهايت تلاش خود را به کار گيرند.

واژگان کليدي: تمدّن اسلامي، انديشه­هاي امام خميني.

 

مقدمه

اگر به تاريخ بنگريم، يکي از ره آوردهاي مهمّ اسلام در حيات بشري، پايه‌گذاري تمدن باشکوهي است که در برهه‌اي از تاريخ، بسياري از سرزمين‌ها را زير نفوذ داشت و از حلقه‌هاي درخشان تمدن بشري به شمار مي‌رفت که از آن با عنوان تمدن اسلامي ياد مي‌شود. تمدن اسلامي را مي‌توان حاصل دو جنبه دانست: يک جنبه آن به وسيله خود اسلام پديد آمد و در پرتو ابتکار مسلمانان گسترش يافت. منشأ اين جنبه از تمدن اسلامي، قرآن و سنت بود. جنبه ديگر تمدن اسلامي، نه ابداع مسلمانان، بلکه ميراث به جاي مانده از تمدن‌هاي پيشين در قلمرو اسلام بود که به دست مسلمانان توسعه و تکامل يافت و به رنگ اسلام درآمد. روي هم رفته، تمدن اسلامي ميراث مشترک مردم و ملت‌هايي است که روزگاري اسلام در سرزمين آنها نفوذ کرد و در ساخت و شکوفايي تمدن اسلامي ايفاي نقش کردند. به اين ترتيب، تمدن اسلامي نه به نژاد خاصي تعلق دارد و نه تمدني ملي است که به مردم خاصي تعلق داشته باشد، بلکه همه گروه‌هاي نژادي و قومي را که در پيدايش، رونق و طراوت و گسترش آن نقش داشته‌اند، در برمي‌گيرد.

بنابراين، هرگاه درباره تمدّن بحث شود، لازم است سه عنصر اساسي، باور و انديشه هاي انسان، پيشرفت ها و دستاورد در ساحات مختلف و نتايج اين انديشه ها و پيشرفت ها مورد مطالعه قرار گيرد. بر اين اساس تمدن اسلامي را ميتوان چنين کرد: تمدن اسلامي عبارت از مجموعه اي از اعتقادات، باورها، اخلاقيات، علوم و داشته هاي فرهنگي و آثار و نتايج آن در بخش هاي مختلف به اساس عملکرد به اين باور ها ميباشد.

 تمدن اسلام مجموعه باورها و ارزش هاي اسلامي و نمود آن در پيشرفت علم و هنر و ظهور نهادها‌ي اجتماعي و سياسي در بين ملل و مردمي است که اسلام را به عنوان دين خود پذيرفتند. فرهنگ اسلام توانست در طول چند قرن تمدني عظيم و بي نظير را در منطقه وسيعي از جهان به وجود آورد. مسلمانان از نيمه دوم قرن دوم هجري تا اواسط قرن هشتم رهبري علمي جهان را در دست داشتند.

اين تمدن گاهي که از آن تعبير به رنسانس اسلامي ميشود، در قرن چهارم به اوج و شکوفايي خود رسيد. اصطلاح «تمدن سازي نوين» که در سال هاي اخير در فرمايشات رهبر معظم انقلاب مطرح شده است، همان احياء تمدن اسلامي و ايجاد تمدني نوين بر پايه پيشرفت همه جانبه است. ايشان در اين زمينه فرموده اند: «يک روزي مردم اروپا با استفاده از دانش مسلمين و فلسفة مسلمين توانستند از اين دانش و فلسفه استفاده کنند و يک تمدّني را براي خودشان شالوده‌ريزي کنند. اين تمدّن البتّه تمدّن مادّي بود ... تمدّني که آنها به دنيا عرضه کردند، جلوه‌هاي زيبايي از فنّاوري و سرعت و سهولت و ابزارهاي زندگي را در اختيار مردم گذاشت، امّا خوشبختي انسان ها را تأمين نکرد، عدالت را برقرار نکرد. بعکس، بر فرق عدالت کوبيد، ملّت هايي را اسير کرد، ملّت هايي را فقير کرد، ملّت هايي را تحقير کرد؛ در درون خود هم دچار تضادها شد، از لحاظ اخلاقي فاسد شدند، از لحاظ معنوي پوک و پوچ شدند. امروز خود غربي‌ها به اين معنا گواهي ميدهند. يک سياستمدار برجسته‌ غربي به من گفت دنياي ما دنياي پوچ و پوکي است و اين را حس ميکنيم. راست ميگويد؛ اين تمدّن ظاهر پُرزرق‌ و برقي داشت امّا باطن خطرناکي براي بشريت داشت. امروز تضادهاي تمدّن غربي خود را دارد نشان ميدهد؛ در آمريکا يک‌جور، در اروپا يک‌جور، در مناطق تحت سلطه‌ اينها در سراسر دنيا هم يک‌جور. امروز نوبت ما است، امروز نوبت اسلام است. «وَ تِلکَ الاَيامُ نُداوِلُها بَينَ النّاس» امروز نوبت مسلمين است که با همّت خود، تمدّن نوين اسلامي را شالوده‌ريزي کنند. همچنان‌که اروپايي‌ها آن‌ روز از دانش مسلمين استفاده کردند، از تجربه مسلمين استفاده کردند، از فلسفه مسلمين استفاده کردند، ما [هم] امروز از دانش جهان استفاده ميکنيم، از ابزارهاي موجود جهاني استفاده ميکنيم براي برپا کردن تمدّن اسلامي، منتها با روح اسلامي و با روح معنويت. اين وظيفه‌ امروز ما است»(خامنه اي، 1394).

سوال­هاي تحقيق

1. آيا ترويج انديشه هاي امام خميني ميتواند راهکاري براي احياي تمدن نوين اسلامي باشد؟

2. حضرت امام خميني براي احياي تمدن نوين اسلامي چه مواردي را ضروري ميدانستند؟

پيشينه تحقيق

درباره تمدن اسلامي تحقيقات زيادي انجام شده، که حاصل آن ده ها کتاب و صدها مقاله شده است. آخرين تحقيقات در اين زمينه عبارتند از: صنم زاده ، محمود رضا در سال (1369) تحقيقي با عنوان «تمدن اسلامي از ديدگاه امام خميني» انجام داده است. بر اساس يافته هاي اين تحقيق، امام خميني (ره) ضمن توجه به ابعاد مادي و معنوي تمدن ها، با نقد تمدن غربي و تاکيد بر مادي و تک بعدي بودن آن، تمدن اسلامي را جامع ترين تمدن ها دانسته که داراي روحي سرشار از ايمان است و اين روح در تمامي ارکان آن جريان دارد. امام (ره) از سوي ديگر بر وجه معنوي و توان انسان سازي تمدن اسلامي به عنوان مهم ترين عنصر آن تاکيد کرده اند.

همچنين، محبوبي، حسين و همکاران در سال (1393) تحقيقي با عنوان «چشم انداز تمدن اسلامي و راهکارهاي تحقق آن از ديدگاه امام خميني و مقام معظم رهبري» انجام داده اند. محققان در اين تحقيق به اين نتيجه رسيده اند که امام خميني(ره) از آينده تمدن اسلامي به تمدن الهي و تمدن رسول الهي(ص) تعبير ميکنند و معيار و شاخصه اصلي آن را در عدالت و عدم تبعيض بين سياه و سفيد در جامعه اسلامي بيان ميکنند و هدف را تاسيس «مملکتِ محمدى» معرفي ميکنند و مقام معظم رهبري براي تشکيل تمدن اسلامي مراحلي را بيان ميکنند و در تبيين آينده تمدن اسلامي، هدف نهايي را تشکيل امت واحده اسلامي و ايجاد تمدن اسلامي جديد بر پايه دين و عقلانيت و علم و اخلاق ميدانند.

همچنين، طاهري، ميثم در سال( 1395) تحقيقي با عنوان «فرهنگ و تمدن غرب از ديدگاه امام خميني» انجام داده اند. نويسنده به اين نتيجه رسيده است که امام خميني به عنوان بنيانگذار نظام سياسي جديد در ايران و نيز يك فقيه برجسته‌ شيعه، نگاه جديدي به غرب و ساير فرهنگ و تمدن‌هاي دنيا ارايه كرد. ايشان بر اساس شناخت كامل از وجوه مثبت و منفي فرهنگ و تمدن غرب، ضمن مجاز شمردن استفاده مسلمانان از فنون و علوم جديد غربي، به جامعه اسلامي نسبت به دچار شدن به فساد اخلاقي، اجتماعي و فرهنگي موجود در غرب و تضعيف هويت اسلامي و دور شدن از معنويت هشدار مي‌داد. اين اثر در سه بخش با عنوان‌هاي «فرهنگ و تمدن»، «مواجهه مسلمانان با فرهنگ و تمدن غرب در عصر جديد» و «مواضع امام خميني در مقابل فرهنگ و تمدن غرب» تدوين شده است.

اهميت و ضرورت موضوع

يکي از اساسي‌ترين مفاهيم و مسائل زندگي انسان بر روي زمين «تمدن» و مدنيت است که بسياري از مسائل سياسي ديگر با آن ارتباط نزديک و تنگاتنگ دارد. ساخت تمدن اسلامي بر روي زمين به معنايي مي‌تواند تحقق‌بخش مسئله جانشيني انسان از سوي خدا در زمين باشد. به علاوه ضرورتي است حياتي و هميشگي براي نوع انسان در روي زمين که گريزي از آن نيست. تمدن مظهر نظم و سامان اجتماعي است و پيشرفت بدون آن معنا ندارد، بلکه شرط حقيقي و ضروري و اجتناب‌ناپذير پيشرفت و کمال انساني است. زيرا «تمدن را مي‌توان به شکل کلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست که در نتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگي امکان‌پذير مي‌شود و جريان پيدا مي‌کند.» (ويل دورانت، ج ۱: ۳) هرچند تمدن در اصل بيانگر رشد فرهنگي جوامع است، اما در ماهيت و حقيقت آن، در انواع و گونه‌هايش، در ابعاد و اشکال و در چگونگي و ساير مسائل مربوط به آن، بين انديشمندان و صاحب‌نظران اختلافات جدي وجود دارد.  

از آنجا که تنوع ديدگاه‌ها در باب تمدن به پيدايش انواع مکاتب و نگرش‌ها در اين خصوص انجاميده است، بررسي انديشه هاي امام خميني براي احياي تمدن توين اسلامي از اهميت ويژه اي برخوردار است.

تعاريف واژگان

ترويج

ترويج در لغت به معناي رواج دادن، رونق دادن، رواکردن چيزي، ابلاغ، اشاعه، رايج کردن آمده است (معين، 1386: ج2، 65).

انديشه

انديشه، تلاشي است ذهني، براي پاسخ گويي صحيح و دقيق به سوالات ذهني که به ابزاري چون منطق، خرد ورزي، دانش، تجربه و درک صحيح موضوع نيازمند است.

احيا

احيا به معناي زنده کردن، شکوفا شدن، جلو رفتن، ترقّي کردن، جلوآمدن آمده است (معين، 1386: ج2، 31).

امام خميني

سيد روح الله موسوي خميني (۱۲۸۱-۱۳۶۸ش) مشهور به امام خميني، رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي بودند.

آن بزرگوار به صورت علني با نظام سلطنتي مبارزه ميکردند. حکومت وقت دو بار ايشان را بازداشت و بار دوم به ترکيه و سپس به عراق تبعيد کرد. حدود سيزده سال آن بزرگوار  به رهبري مبارزان انقلابي و نيز تدريس و تأليف در علوم حوزوي و ديني پرداختند. در سال 1357 با گسترش مبارزات مردم به ايران بازگشتند و بعد از پيروزي انقلاب تا آخر عمر رهبر  مردم ايران بودند.

نظريه ولايت فقيه که نظريه‌اي فقهي ـ سياسي مبتني بر باورهاي شيعي است، مهم‌ترين نظريه اوست. امام تلاش کردند تا حکومت جمهوري اسلامي و قانون اساسي آن را بر اساس همين نظريه شکل دهند. مسلمانان به‌ويژه شيعيان جهان علاقه فراواني به آن بزرگوار داشتند. مراسم تشيع پيکر امام خميني با شرکت حدود ده ميليون نفر، پرجمعيت‌‌ترين مراسم تشييع جهان شمرده مي‌شود و هرساله در سالروز درگذشت او، با حضور شخصيت‌هاي سياسي و مذهبي مراسمي در آرامگاهش برگزار مي‌شود.

تمدّن نوين اسلامي

تمدّن در زبان عربي از مدن گرفته شده و به معناي اقامت کردن و پيدا کردن اخلاق شهرنشينان است(لوئيس معلوف، 1374: ج2، 1766). در فرهنگ هاي فارسي هم تمدّن به معناي شهرنشين شدن، به اخلاق و آداب شهريان خوگرفتن، همکاري افراد يک جامعه در امور اجتماعي، اقتصادي، ديني، سياسي و مانند آن آمده است (معين، 1386: ج1، 1139). اگرچه انتساب به شهر و شهرنشيني ملاک تمدّن است، اما بايد توجه داشت که تمدن لزوماً به معناي شهرنشيني نيست، بلکه انسان متمدّن آن است که وارد مرحله شهرنشيني شده و درحقيقت، شهرنشيني معلول تمدن بوده است.

ويل دورانت در تعريف تمدن آورده است: «تمدن، نظامي اجتماعي است که موجب تسريع دستاوردهاي فرهنگي شده  و به منظور بهره گيري از انديشه ها، آداب و رسوم و هنر، دست به ابداع و خلّاقيت ميزند. نظامي است سياسي که اخلاق و قانون، نگه دارنده آن ميباشد و نظامي است اقتصادي که با تداوم توليد، پايدار خواهد ماند» (ويل دورانت، 1381: ج1، 3). ساموئل هانتينگتون تمدن را بالاترين گروه بندي فرهنگ و گسترده ترين سطح هويت فرهنگي به شمار ميآورد (هانگينتگتون، 1374: 47).

ابن خلدون تمدن را حالت اجتماعي انسان ميدانستد، که با ايجاد حاکميت، نظم پذير گشته و پايگاه هاي حکومتي تشکيل داده است، تا بتواند بر حفظ نظم نظارت داشته باشد و از حالت زندگي فردي به سوي زندگي شهري و شهرنشيني روي آورده و موجب تعالي فضايل و ملکات نفساني، چون علم و هنر شده است (ابن خلدون، 1375: ج1، 76). او عقيده دارد؛ براي ايجاد تمدن هفت عامل مؤثر است: 1. دولت و رهبر 2. قانون ديني يا عرفي 3. اخلاق 4.  کار 5. صنعت 6.  جمعيت 7. ثروت.

 از ديدگاه ابن خلدون سه عنصر اول عناصر اصلي و مهم تر از چهار عنصر ديگر دانست.

علامه جعفري تمدّن را اين گونه تعريف کرده اند: «تمدّن تشکّل هماهنگ انسان ها در حيات معقول با روابط عادلانه و اشتراک همه افراد و گروه هاي جامعه در پيشبرد اهداف مادي و معنوي در همه ابعاد مثبت است»(جعفري، 1359: ج5، 161).

«لامه مودودي» در تعريف تمدن، انسان را محور اساسي دانسته و بر پنج نقطه اساسي زير تاکيد مينمايد:

1. تصور انسان در مورد زندگي دنيا

2.  هدف زندگي

3. عقايد و افکار

4. تربيت افراد جامعه

5. نظام اجتماعي (المودودي، 1390: 2).

تمدن نوين اسلامي با تعريف دوباره فرهنگ اسلامي بر مبناي شرايط و اقتضائات دنياي جديد محقق ميشود. اين تمدن واجد مؤلفه هاي بسياري است که برخي از آن ها عبارتند از: دين بنياد بودن، اخلاق مداري، خودباوري، استقلال، عزت، عدالت، خردمداري است.

اين گونه به نظر ميرسد که بررسي دقيق علل و عوامل شکل گيري تمدن نوين اسلامي که علاوه بر بهره بردن از سنت باسابقه ديني، متناسب با مقتضيات دنياي جديد باشد، با دشواري و پيچيدگي هاي خاصي همراه است و در اين زمينه تفاوت زيادي ميان آراء موجود حاکم است. اما آنچه ميتوان به عنوان وجه مشترک نظرات متفکران اسلامي در اين باره ذکر کرد، «توحيد محوري و حاکميت ارزش هاي معنوي» است.

موئلفه هاي تمدّن ساز

مهترين موئلفه هايي که در ايجاد تمدن مؤثرند عبارت‌اند از:

1. مکتب؛ عامل اصلي براي هر ايجاد تمدن وجود «مکتب» است. اگر مکتبي  صالح و شايسته باشد و اهداف و مقاصد زندگاني بشري را روشن نمايد، نمونه‌هاي عالي براي حرکت به سوي تمدن را ارائه دهد. به علاوه مکتب بايد انساني و جهاني بوده و بتواند تفسير صحيحي را از حيات و زندگاني ارائه دهد«عامل اصلي براي عامل جنبش يک ملت، وجود مکتب غني و مبدأيي شايسته است که به وسيله آن، اهداف و مقاصد خود را بسنجد و طبق آن نمونه‌هاي عالي ارائه نموده و به زندگي امت جهت‌گيري داده و در شعاع آن، با کمال اعتماد به رسالتي که دارد و با توجه به هدف‌ها و نمونه‌ها و مقاصدي که از يک ايدئولوژي مثبت و شخصيت روحي الهام مي‌گيرد، رهسپار انقلاب گردد» (صدر، ۱۴۰۷: 18).

2. شرايط و امکانات؛ از عوامل ديگر تحقق تمدن مقتضيات، شرايط و امکانات و توانايي‌هاست. مقتضيات و شرايط مربوط به فضاي سياسي و اجتماعي حاکم بر جامعه است، براي مثال؛ تا زماني که در مردم اراده حرکت به پيش و تحول به وجود نيايد، امکان حرکت به سوي تمدن نيست. يعني؛ تا زماني که مردم شرايط موجود را به خوبي درک نکنند و آمادگي رهايي از چنين وضعي را نداشته باشند، ساخت تمدن ممکن نخواهد بود. امکانات و توانايي‌ها نيز به خواست و اراده مردمي ارتباط دارد. به طور کلي، پيروزي هر فعاليت اجتماعي، به يک سلسله شرايط و موقعيت‌هاي عيني و خارجي بستگي دارد. لذا؛ نمي‌توان تحقق تمدن را به عواملي نظير مشيت الهي يا تصادف، بخت و اقبال و...نسبت داد، زيرا اين‌ها بر خلاف سنت‌هاي الهي است و نافي اراده انسان است. البته اگر مشيت پروردگار تعلق بگيرد، مي‌تواند فضاي مناسب و آمادگي اجتماعي را هم به طور اعجازآميزي خلق کند. ولي اين بر خلاف سنت آفرينش حق است، زيرا بناي خلقت بشر بر امتحان و ابتلاي خود اوست، چون تکامل انسان به اين امتحان بستگي دارد و مقتضاي اجراي برنامه امتحان اين است که آمادگي‌هاي مردم براي عوض شدن و دگرگوني يافتن اختياري باشد.

3. مديريت و رهبري؛ سومين عامل براي تحقق تمدن، مديريت کلان يا سياست و رهبري است. ايجاد دگرگوني نياز به قهرمان و رهبر و توان بالاي مديريتي دارد؛ رهبري ايثارگر و نيروي فکري و توان روحي که توانايي تسلط بر آن جامعه‌اي را که مي‌خواهد دگرگون سازد از نظر معنوي داشته باشد.

4. اراده و حرکت؛ مهم‌ترين عامل در ساخت و ايجاد تمدن اراده انسان‌ها و تصميم و خيزش آن‌هاست، زيرا از آنجايي که تمدن حاصل کنش ارادي است، بايد با اراده و کنش موجودي صاحب اراده تحقق يابد (حائري، ۱۴۰۷: ۱۵۱ تا ۱۵۳). پس اراده و حرکت ارادي انسان‌هاي يک جامعه براي حرکت به سوي تمدن، مهم‌ترين نقش را در ايجاد تمدن ايفا مي‌کند.

5. ابزار و وسيله؛ عامل ابزار و وسيله نيز در پروسه و جريان تمدن‌سازي نقش اساسي دارد. اين عامل دو بُعد انساني و غيرانساني دارد. در بُعد انساني، عقل، توجه به طبيعت، تجربه، به‌کارگيري صحيح عواطف، ايمان به توسعه و تکامل، اميد، معنويت و اخلاق، وحدت و اتحاد، رشد فکري و شعور اجتماعي حائز اهميت است و در بُعد غيرانساني نيز ابزارها و امکانات که با توجه به مقتضيات زماني تعيين مي‌گردد، مورد نظر است.

 ماهيت انسان از ديدگاه امام خميني

لازمه ترويج انديشه هاي امام خميني براي پيشرفت تمدن اسلامي، شناخت انسان است كه او چگونه موجودي است و چه نقشي در هستي دارد؟ ابعاد وجودي او چيست؟ آيا صرفاً بعد مادي دارد؟ آيا  آزادي و اختيار دارد؟ پاسخ به اين سؤالات، نقش تعيين کننده اي حتي در  جزئيات مسائل اجتماعي ـ سياسي دارد.

انسان اشرف مخلوقات است كه امام خميني در اين باره فرموده اند: در ميان همه موجوداتي که در اين طبيعت موجود هستند، انسان اختصاصاتي دارد که ساير موجودات ندارند. انسان؛ يک مرتبه باطن، يک مرتبه عقليت، يک مرتبه بالاتر از مرتبه عقل در انسان به قوه هست. از اول در سرشت انسان هست که اين  انسان از عالم طبيعت سير کند تا برسد به آن جايي که وهم ماها نمي تواند برسد (خميني، 1364: ج 22، 41). انسان، تنها موجودي است که به واسطه عقل، توان تدبير امور و ساماندهي زندگي و دنياي اطراف خود را دارد. تمام هستي به خاطرش آفريده شده اند و همه در خدمت او هستند.

از ديدگاه امام، انسان موجود عجيبي است كه در بدو تولد، همه خصائل اخلاقي ممدوح و مذموم را به نحو استعداد، واجد است و قابليت تحصيل ملکات صالحه و رذيله را دارا ميباشد (خميني، 1361: ج6، 279). همچنين، قواي باطني او اعم از بينش ها و گرايش هاي فطري و طبيعي  نظير علم جويي، قدرت طلبي که گاه به شکل درندگي بروز مييابد، مطلق، نامحدود، غيرمتناهي و دائما رو به افزايش است، و به تبع آن، قابليت او براي تربيت نيز وقوف ناپذير، بي حد و مرز و بي پايان ميباشد.(خميني، 1361: ج 2، 226) لذا؛ اگر تحت تربيت صحيح و استقامتي واقع شود و صراط مستقيم را که غايت تربيت، حرکت در مسير آن و منتهي اليه آن، کمال مطلق «الله» است طي کند، به بحر عظمت و کبريايي و عالي ترين مرحله در درجات کمال و سعادت صعود مييابد و موجودي الهي و ملکوتي و منشا همه روشنايي ها، خوبي ها و رهنمايي ها و پيشواي فوج ملائک خواهد شد.

از ديدگاه آن بزرگوار انسان يک موجودي جامع است كه همه مراتب وجود اعم از عيني، مثالي و حسي را دارا و عوالم غيب و شهادت در نهاد او منطوي است.(خميني، 1376: 208)  قشر انسانيت، جسم مادي انسان و لب آن، روح مجرد و نفس ناطقه اوست که از تجرّد عقلاني و وحياني برخوردار است. روح و جسم با هم وحدت دارند، روح، باطن جسم و جسم، ظاهر روح و ظل آن است. (خميني، 1361 : ج5 ، 155)  انساني كه امام معرفي ميكند، از يک سو مولود عالم طبيعت و فرزند اين آب و خاک است (خميني، 1376: 122) و از سويي ديگر «وليده علم الاسماء»  است.

مقصود آن که قلب انساني لطيفه اي متوسط بين نشأه ملک و ملکوت و عالم دنيا و آخرت ،که يک وجهه آن به عالم دنيا و ملک است و بدان وجهه به تعمير اين عالم ميپردازد و ديگر وجهه آن به عالم آخرت و ملکوت است که بدان وجهه به تعمير آن عالم اقدام ميکند. به تعبير ديگر، قلب به منزله آينه دورويي است که يک روي آن به جهان غيب است و صور ملکوتي در آن منعکس ميشود و روي ديگر آن به جهان شهادت است که صور ملکي در آن انعکاس مييابد (خميني، 1376: 200).

آنچه انسانيت انسان بدان قائم است روح انسان است (خميني، 1361: ج5، 118). حسن و قبح، صلاح و فساد، و فضيلت و رذيلت اعمالي که از انسان صادر ميشود ناشي از جهات روحي اوست.

اعمال انسان به حسب صورت، چندان تفاوتي با يکديگر ندارد، بلکه آنچه فارق بين اعمال است، نيات، مقاصد، اغراض، انگيزه ها و غايات آنهاست که همانا روح عمل ميباشد. انسان را به اراده و تصميم و پس از آن، انجام عمل وادار ميکند و مرحله اخير که در آن سخن از جوارح به ميان ميآيد همانا پيکر عمل ميباشد (خميني، 1361: ج14، 30).

در نظر امام خميني کمال نهايي انسان که هدف از آفرينش انسان نيز جز دستيابي بدان نيست، عبارت از عروج طائر قدسي روح به عالم ملکوت و لقاء خداوند سبحان و مادامي که سالک، از دوستي شهوات دنيوي و زندان وحشتناک طبيعت هيولاني خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگي از علوم روحاني تطهير نکرده و هنوز ذره اي از انانيت در وجود او باقي مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق براي او امکان نخواهد داشت  و رسيدن به عالم قرب جز با و ترک هواي نفس و گسستن از غير براي پيوستن به حضور مولا ممكن نخواهد بود(خميني، 1376: 219).

شاخص‌ترين بُعد خلافت انسان و تمدن‌سازي او در سياست تجلي مي‌يابد و سياست شأني انساني و حاصل تعقل، آزادي و اراده او به علاوه گرايش به مدني بودن، يعني؛ زندگي در جمع انسان‌هاي ديگر، همراه با تدبير و مديريت است که به ساخت تمدن منجر مي‌شود و مهم‌ترين راه رسيدن انسان به سعادت است. بنابراين در اين نگرش، سياست اولاً شأني از شئون انسان است که ريشه در نهاد و فطرت او دارد؛ يعني انسان طبعاً حيواني سياسي يا مدني و نه اجتماعي است. اينکه گوييم سياست شأن انسان است، يعني ذاتاً انسان موجودي است که بر مبناي دو نيروي خرد و اختيار، زندگي در مدينه و شهر را برمي‌گزيند و آن را بر اقتدار و اطاعت بنا مي‌کند.

ثانياً، سياست، مدنيت يا هدايت و راه بردن انسان به سوي ترقي، رشد، توسعه و کمال است. بنابراين سياست صرفاً اداره کردن، اعمال قدرت و حکومت بر ديگران يا تحقق اقتدار سياسي نيست، بلکه سياست حرکت انسان در مسير مدنيت و تمدن‌سازي است.

ثالثاً، سياست در اين نگرش، هدفمند و جهت‌دار است. هدف آن تعالي بخشيدن به انسان و به سعادت راستين رساندن اوست. لذا؛ سياست در اصل، پرهيز از هر گونه افتراء، دروغ، پليدي و مکر است. پس سياست مسئوليت انسان مدني و تمدن‌ساز است. حضرت امام خميني فرموده اند: «آزادي يک امانت الهي است که خداوند نصيب انسان کرده است» (خميني ، 1361: ج7، 42). 

خلاصه كلام از ديدگاه امام خميني انسان حقيقتي مجرد از ماده داشته که در صورت شناخت خويش ميتواند به کمال و سعادت دست يابد؛ به اين طريق که حب نفس را کنار نهاده تا بتواند به شناخت حقيقت خود دست يابد. از نظر ايشان حقيقت انسان -که همان نفس ناطقة مجرد اوست- منطبق بر کل جهان آفرينش است و تمامي عوالم ظاهر و باطن را در بر ميگيرد. اين حقيقت اگر چه در بدو خلقت خالي از هر گونه کمال است اما اساس خلقت آن الهي است و لذا فطرت انسان فطرتي الهي است. فطرت انسان از قواي ويژه اي برخوردار است که ميتواند از اين قوا در جهت تکامل خود بهره گيرد، زيرا در تمامي اين قوا حب به خير نهاده شده است. بنابراين شايسته است که هر انساني در طريق شناخت نفس خود با تقويت قواي نفساني فطري در مسير خود شناسي حقيقي که شناخت نفس انسان و نه جسم حيواني اوست گام بردارد تا به حقيقت تمام عوالم خلقت دست يافته و به کمال مطلوب خود برسد.

ترويج  انديشه هاي امام خميني راهکاري براي احياي تمدن نوين اسلامي

براي احياي تمدّن نوين اسلامي، بايد همه نيازهاي مادي و معنوي، افراد شناخته شود، تا از همه ظرفيت ها براي رشد و تعالي جامعه استفاده گردد. براي رسيدن به اين مهم ترويج انديشه هاي احياگران ديني از اهميت ويژه اي برخوردار است. از آنجا که حضرت امام خميني رهبر انقلاب اسلامي و از احياگران ديني بوده اند، آن بزرگوار براي احياي تمدّن اسلامي موارد زير را ضروري ميدانستند:

1. اهميت دادن به علوم اسلامي

 انسان موجودي تکامل‌گرا و تمدن‌ساز است. لذا؛ توانايي و امکان ايجاد تغييرات را در عرصه جامعه و زندگي عمومي داراست. تکامل و تحولات و تغييراتي که در جامعه صورت مي‌گيرد دو بُعد اساسي و عمده دارد:

1. حرکت به سوي بهتر زيستن، بهينه شدن، توسعه و مطلوبيت

2.حرکت به سوي تهذيب، پاکي نفس و تعالي افکار و بينش‌ها

و اين دو بُعد تحت عناوين جهاد اصغر و اکبر در روايات اسلامي آمده است.

مسلما يکي از عواملي که در پيشبرد فرهنگ و تمدن جامعه نقش بسياري ايفا ميکند علم و علم اندوزي است. اهميت دادن به علم و دانش در دين مبين اسلام براي هر کس که با تاريخ اسلام آشنايي جزيي داشته باشد قابل درک و فهم است. در اين مورد آيات و روايات بسيار زيادي وجود دارد که در کتاب شريف «اصول کافي» باب علم و اهميت عالم قسمتي از آن ها آمده است.

امام خميني همواره بر اهميت علوم اسلامي و مکانت ممتاز حوزه هاي علميه به عنوان کانون هاي حافظ ديانت و مدافع اسلام  بر جايگاه روحانيان پرهيزگار و آگاه تأکيد ميفرمودند: «علماي دين باور در همين حوزه‌ها تربيت شدند و صفوف خويش را از ديگران جدا کردند. قيام بزرگ اسلامي‌مان نشأت گرفته از همين بارقه است» (خميني، 1361: ج21، 279).

امام بر اين عقيده بودند که علماي ديني همواره در طول تاريخ کوشش کرده اند تا در برابر انحرافات بايستند و مردم را به سوي سعادت دنيا و آخرت راهنمايي کنند. لذا؛ آن بزرگوار فرموده اند: «ترديدي نيست که حوزه هاي علميه و علماي متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهمترين پايگاه محکم اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجروي ها بوده اند. علماي بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش نموده اند تا مسائل حلال و حرام الهي را بدون دخل و تصرف ترويج نمايند. اگر فقهاي عزيز نبودند، معلوم نبود امروز چه علومي به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بيت -عليهم السلام- به خورد توده ها داده بودند» (خميني، 1361: ج21، 88).

آن بزرگوار در موارد مختلف درباره اهميت دادن به علوم اسلامي سفارش ميکردند، که از جمله فرموده اند: «در بعد خدمات علمي حوزه‌هاي علميه سخن بسيار است که ذکر آن در اين مختصر نمي‌گنجد. بحمداللّه حوزه‌ها از نظر منابع و شيوه‌هاي بحث و اجتهاد، غني و داراي ابتکار است. تصور نمي‌کنم براي بررسي عميق همه‌جانبه علوم اسلامي طريقه‌اي مناسب‌تر از شيوه علماي سلف يافت شود. تاريخ بيش از هزار ساله تحقيق و تتبع علماي راستين اسلام گواه بر ادعاي ما در راه بارور ساختن نهال مقدس اسلام است» (خميني، 1361: ج21، 89).

2. پيروي از اسلام حقيقي

ما با سه اسلام ارتجاعي، التقاطي و حقيقي روبرو هستيم. بنيان اساسي و محور تعيين‌کننده در انديشه امام خميني در تمام حوزه‌هاي معرفتي و از جمله در ساخت تمدن اسلامي، اسلام حقيقي است. همان اسلامي که ريشه در وحي و ديدگاه هاي محکم توحيدي دارد. اسلامي که معتقد به کرامت ذاتي انسان است و سعادت را براي همه انسان ها ميخواهد، اسلامي که قادر است در زمان ها و مکان هاي مختلف مسائل متناسب با آن زمان ها و مکان ها را حل کند. در اين نگرش، جهان آفريده و مخلوقي است معظم و کامل که بر اساس عدالت ايجاد شده و از علم و حکمت و قدرت مطلقه خدا نشئت گرفته و تحت تدبير و اراده ازلي، ابدي و هميشگي او قرار دارد. بر اين اساس، وجود جهان و انسان امري بيهوده و عبث نيست. در اين ديدگاه، انسان نيز به عنوان گل سرسبد هستي و کامل‌ترين موجودي که با دو عنصر عقل و آزادي متمايز شده است، موجودي وانهاده، بي‌هدف و رهاشده يا تحت قوانين جبري طبيعت نيست. لذا مي‌تواند در مسير کمال به پيش حرکت کند و تمدن بسازد، زيرا انسان نيز به عنوان موجود صاحب اراده، داراي کرامت ذاتي و فطري است و لذا؛ بر سرنوشت خويش حاکم شده است؛ «ولقد کرمنا بني آدم… و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تقضيلا» (قرآن، 1338: اسراء: ۷۰) و البته ما فرزندان آدم را کرامت داديم… و آنان را بر بسياري از آفريده‌هاي خود برتري بخشيديم. برتري و کرامت طبيعي آدمي، حاصل برخورداري او از عقل و اختيار، يعني توان فرهنگ‌سازي و تمدن‌سازي است.

امام خميني عقيده داشتند براي پيشرفت تمدن اسلامي هيچ چيز جز اسلام نمي تواند، راهگشا باشد، لذا؛ فرموده اند: «اسلام برنامه زندگي دارد؛ اسلام برنامه حکومت دارد؛ اسلام قريب پانصد سال - تقريباً يا بيشتر - حکومت کرده است؛ سلطنت کرده است؛ با اينکه احکام اسلام در آن وقت باز آنطور اجرا نشده است که بايد اجرا بشود لکن همان نيمه اجرا شده‌اش ممالک بزرگي را، وسيعي را، اداره کرده است با عزت و شوکت از همه جهات، از همه کيفيات. اسلام مثل ساير ادياني که حالا در دست است - شايد آنها هم در وقت خودش اينطور بوده‌اند، لکن ساير ادياني که حالا در دست است، خصوصاً مسيحيت که هيچ ندارد جز چند کلمه اخلاقي و راجع به تدبير مُدُن و راجع به سياست مدن و راجع به کشورها و راجع به اداره کشورها برنامه ندارد - گمان نشود که اسلام هم مثل آنها برنامه ندارد. اسلام از قبل از تولد انسان شالوده حيات فردي را ريخته است تا آن وقت که در عائله زندگي مي‌کند، شالوده اجتماع عائله‌اي را ريخته است و تکليف معين فرموده است تا آن وقت که در تعليم وارد مي‌شود، تا آن وقت که در اجتماع وارد مي‌شود، تا آن وقت که روابطش با ساير ممالک و ساير دوَل و ساير ملل هست. تمام اين ها برنامه دارد، تمام اينها تکليف دارد در شرع مطهر. اينطور نيست که فقط دعا و زيارت است؛ فقط نماز و دعا و زيارتْ احکام اسلام نيست؛ اين يک باب از احکام اسلام است. دعا و زيارت يک باب از ابواب اسلام است لکن سياست دارد اسلام؛ اداره مملکتي دارد اسلام؛ ممالک بزرگ را اداره مي‌کند اسلام. بر رؤساي جمهور اسلام، بر سلاطين اسلام، بر دوَل اسلامي است که اسلام را معرفي کنند به عالم» (خميني، 1361: ج2، 31).

امام خميني خودشان در زماني اسلام را به عنوان عامل بزرگ نجات جامعه اسلامي از جنايات هاي مستکبران انتخاب کردند که بيش از يکصد سال گذشته هم بالحاظ گستردگي و عمق دشمني سنجيده استعمارگران و هم در اثر ناتواني بخش قابل توجهي از انديشه رايج ديني در درک واقعيات و شناخت راه مبارزه درست با دشمنان، در برابر يورش هاي فکري و سياسي دشمن جهاني عقب نشيني کرده بود.

از مهم ترين نکاتي که در انديشه امام خميني براي پيشرفت تمدن اسلامي ضروري به نظر ميرسد، تکيه بر اين نکته اساسي است که اسلام بايد در صحنه عمل حلال مشکلات و معضلات مردم باشد. لذا؛ اجتهادي مورد نظر امام بود که در مصاف با آيين ها و مرام هاي فکري و سياسي و مسائل روز بتواند پيروز ميدان باشد. به فرمايش آن بزرگوار «يکي از مسائل بسيار مهم در دنياي پرآشوب کنوني نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصميم گيري ها است. حکومتْ فلسفه عملي‌ برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي‌کند و اين بحث هاي طلبگي مدارس، که در چهارچوب تئوريهاست، نه تنها قابل حل نيست، که ما را به بن بست هايي مي‌کشاند که منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي‌گردد. شما در عين اينکه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد که خلاف شرعي صورت نگيرد و خدا آن روز را نياورد – بايد تمام سعي خودتان را بنماييد که خداي ناکرده اسلام در پيچ و خم هاي اقتصادي، نظامي، اجتماعي و سياسي، متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» (خميني، 1361: ج21، 61). براي امام اصل، اسلام بود، که ميفرمودند: «آنچه مهم است اين است که ما ميخواهيم مطابق شرع اسلام مسائل را پياده کنيم» (خميني، 1361: ج21، 61). براي دستيابي به چنين اجتهادي روحانيون بايد ابتکار عمل را در صحنه هاي مختلف در دست بگيرند؛ «روحانيت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمي‌تواند درک کند که اجتهاد مصطلح براي اداره جامعه کافي نيست. حوزه‌ها و روحانيت بايد نبض تفکر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهياي عکس العمل مناسب باشند. چه بسا شيوه‌هاي رايج اداره امور مردم در سال هاي آينده تغيير کند و جوامع بشري براي حل مشکلات خود به مسائل جديد اسلام نياز پيدا کند. علماي بزرگوار اسلام از هم اکنون بايد براي اين موضوع فکري کنند» (خميني، 1361: ج21، 100).

بنابراين در صورتي به اهداف تمدن اسلامي خواهيم رسيد که اسلام نه تنها قادر به حل مشکلات بشري پاسخ گو باشد، بلکه بتواند منطقا و عملا برتري و توان بيشتر خود را نسبت به آيين ها و مرام ها ثابت و مخاطبان خود را قانع کند.

3. مبارزه با تحجّر و خرافه گرايي

در بينش امام خميني، خطر تحجّر و ارتجاع از جمله ويرانگرترين خطراتي است که جامعه اسلامي را تهديد ميکند، لذا؛ آن بزرگوار بارها گوشزد ميکردند و ميفرمودند: «در حوزه‌هاي علميه هستند افرادي که عليه انقلاب و اسلام ناب محمدي فعاليت دارند. امروز عده‌اي با ژست تقدس مآبي چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي‌زنند که گويي وظيفه‌اي غير از اين ندارند. خطر تحجّرگرايان و مقدّس نمايان احمق در حوزه‌هاي علميه کم نيست.

 طلاب عزيز لحظه‌اي از فکر اين مارهاي خوش خط و خال کوتاهي نکنند، اين ها مروّج اسلام امريکايي‌اند و دشمن رسول الله» (خميني، 1361: ج21، 91).

امام بر اين عقيده بودند تا زماني که جهل و خرافات به نام دين وجود دارد، اسلام نمي تواند در پيشبرد اهداف خود موفق باشد. لذا؛ ميفرمودند: «ما بايد سعي کنيم تا حصار هاي جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام محمدي (ص) برسيم و امروز غريب ترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قرباني ميخواهد و دعا کنيد من نيز از قرباني هاي آن شوم » (خميني، 1361: ج21، 41).

امام براي جلوگيري از رشد فکري متحجّرين ميفرمودند: «اگر بر فرض محال، حاکميت فکري از آن روحاني نماها و متحجرين گردد، روحانيت انقلاب جواب خدا و مردم را چه ميدهد؟» (خميني، 1361: ج ‏21، ‏287) ايشان در واکاوي اين جريان فکري مقدس نما اين گونه اظهار ميداشتند: «عده ‏اي مقدس نماي واپس گرا، همه چيز را حرام ميدانستند و هيچ کس قدرت اين را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلي که پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختي‏ هاي ديگران نخورده است. وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردي و عبادي شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود که از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حکومت دخالت نمايد. حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت ‏شد. به زعم بعض افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تکريم بود که حماقت از سراپاي وجودش ببارد و الا عالم سياس و روحاني کاردان و زيرک، کاسه‏ اي زير نيم کاسه داشت و اين از مسائل رايج‏ حوزه ‏ها بود که هر کس کج راه ميرفت متدين تر بود. ياد گرفتن زبان خارجي کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک بشمار مي‏رفت. در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم مرحوم مصطفي از کوزه ‏اي آب نوشيد، کوزه را آب کشيدند، چرا که من فلسفه ميگفتم، ترديدي ندارم اگر همين روند ادامه مي‏يافت، وضع روحانيت و حوزه ها، وضع کليساهاي قرون وسطي ميشد(خميني، 1361: ج21، 278 و 279).

انسان متحجّر در عالم قدسي به سر ميبرد، ليکن اين عالم از هر گونه محتواي معنوي خالي است. در چنين عالمي بسياري از آموزه‏ هاي اسلامي مرده است، آموزه ‏هايي نظير جهاد با ظلم، شهادت‏ طلبي، اهتمام به امور سياسي و اجتماعي مسلمانان، برپايي قسط و عدل، اجراي حدود اسلامي، تحقق حج ابراهيمي، مبارزه با دشمنان اسلام و غيره. روحيه تحجرگرايي، خواهان آن نوع معنويت است که به هزينه چنداني نياز نداشته باشد و در تقابل جدي با عافيت‏ طلبي و راحت‏ طلبي قرار نگيرد. باطن شريعت اسلامي کاملا مغفول است و تنها ظاهر آن جذابيت دارد. نگاه متحجّرانه به احکام اسلامي، معامله ‏گرانه است نه عابدانه. درنگاه عابدانه، انتظار پاداش داشتن معنا ندارد. زيرا، درحقيقت، عبوديت کسب وجود از خالق هستي است. طبيعي است که انسان عابد براي دريافت وجود از منبع فيض به هر نوع فداکاري دست ميزند. اما در نگاه معامله‏ گرانه، فرد حاضر به مخاطره و پرداخت هزينه بالا نيست. بنابراين او نمي‏ تواند به عمق عبوديت پي ببرد و بر همان وضعيت قشري‏ گرايي باقي ميماند. قشري‏ گرايي ديني با سلطنت موروثي سازگاري دارد و از سياست گريزان است و شعار «جدايي دين از سياست‏» را نصب‏ العين خود قرار داده است. نظام هاي سياسي جديد، نه فقط مخالف با تحجرگرايي نيست که مبلغ و حامي آن است. امام خميني پايگاه فکري قشري‏ گرايي ديني را به گروهي از روحانيون حوزه‏ هاي علميه نسبت ميدهد که به واسطه منزلت ديني که در ميان قشرهاي سنتي پيدا کرده ‏اند، توانسته‏ اند روحيه تحجرگرايي و همنشيني و هم‏ آوايي با حکومت هاي طاغوتي را رواج دهند (مهدوي‏زادگان، 1386، 15).

حضرت امام از آخوندهاي فرومايه درباري و کج فهمي هاي بعضي از معممين و مقدس نماها که به واسطه نوع نگرش آنان واقعيات دين در تمام کشورهاي اسلامي در پرده ابهام باقي مانده است، شِکوه کرده و ميفرمودند: «کج فهماني که حتي با تشکيل حکومت اسلامي مخالف و آن را از حکومت طاغوت بدتر ميدانند! ... بازيگراني که براي عقب نگه داشتن مسلمانان و باز کردن راه براي غارتگران و سلطه جويان، اسلام را در کنج مساجد و معابد محصور نموده‏ اند و اهتمام به امر مسلمين را بر خلاف اسلام و وظايف مسلمانان و علماي اسلام معرفي ميکنند. و مع الأسف دامنه تبليغات گمراه کننده به قدري بوده و هست که دخالت در هر امر اجتماعي و سياسي را در جامعه مسلمين برخلاف وظايف روحانيون و علماي دين مي‏دانند و دخالت در سياست را گناهي نابخشودني ميخوانند» (خميني، 1361: ،ج ‏19، 21).

4. بهره گيري از دستاوردهاي انديشه و تجربه بشري

از ديدگاه امام خميني براي ايجاد تمدن اسلامي بهره گيري از دستاوردهاي انديشه و تجربه بشري با رعايت و موازين اصول امري مسلّم است، که فرموده اند: «ادعاي آنکه اسلام با نوآورد‌ها مخالف است ـ همان سان که محمدرضا پهلوي مخلوع مي‌گفت که اينان مي‌خواهند با چهارپايان در اين عصر سفر کنند ـ يک اتهام ابلهانه بيش نيست. زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآورد‌ها، اختراعات و ابتکارات و صنعت هاي پيشرفته که در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هيچ‌ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تأکيد اسلام و قرآن مجيد است و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معني است که بعضي روشنفکران حرفه‌اي مي‌گويند که آزادي در تمام منکرات و فحشا حتي همجنس‌بازي و از اين قبيل، تمام اديان آسماني و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند گرچه غرب و شرقزدگان به تقليد کورکورانه آن را ترويج مي‌کنند» (خميني، 1361: ج21، 178) همچنين، آن بزرگوار ميفرمودند: « اسلامي که بيشترين تأکيد خود را بر انديشه و فکر قرار داده است و انسان را به آزادي از همه خرافات و اسارت قدرت هاي ارتجاعي و ضد انساني دعوت مي‌کند، چگونه ممکن است با تمدن و پيشرفت و نوآوري هاي مفيد بشر که حاصل تجربه‌هاي اوست سازگار نباشد؟» (همان).

امام خميني براي ايجاد تمدن اسلامي توصيه ميکردند: «من به همه مسئولين و دست اندركاران سفارش مى‏كنم كه به هر شكل ممكن وسايل ارتقاى اخلاقى و اعتقادى و علمى و هنرى جوانان را فراهم سازيد و آنان را تا مرز رسيدن به بهترين ارزش ها و نوآوري ها همراهى كنيد و روح استقلال و خودكفايى را در آنان زنده نگه داريد. مبادا اساتيد و معلمينى كه به وسيله معاشرت ها و مسافرت به جهان به اصطلاح متمدن، جوانان ما را كه تازه از اسارت و استعمار رهيده‏اند، تحقير و سرزنش نمايند و خداى ناكرده از پيشرفت و استعداد خارجي ها بت بتراشند و روحيه پيروى و تقليد و گدا صفتى را در ضمير جوانان تزريق نمايند. به جاى اينكه گفته شود كه ديگران كجا رفتند و ما كجا هستيم به هويت انسانى خود توجه كنند و روح توانايى و راه و رسم استقلال را زنده نگه دارند. ما در شرايط جنگ و محاصره توانسته‏ايم آن همه هنرآفرينى و اختراعات و پيشرفت ها داشته باشيم. ان شاء اللَّه در شرايط بهتر زمينه كافى براى رشد استعداد و تحقيقات را در همه امور فراهم مى‏سازيم. مبارزه علمى براى جوانان زنده كردن روح جستجو و كشف واقعيتها و حقيقت هاست» (خميني، 1361: ج21،97).

5. ايجاد حکومت اسلامي لازمه  تمدن سازي اسلامي

امام خميني عقيده داشتند براي ايجاد تمدن اسلامي آنچه بايد تحقق پيدا کند؛ حکومت جمهوري اسلامي است، زيرا وظيفه آن «اجراي قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيري از ستمگران و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردي و اجتماعي و منع از فساد و فحشاء و انواع کجروي ها و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودکفايي و جلوگيري از استعمار و استثمار و استعباد و حدود و قصاص و تعزيرات بر ميزان عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل است» (خميني، 1361: ج21، 177).

از ديدگاه امام حکومت اسلامي، حکم اولي و از اهم احکام اوليه است و مبناي احکام حکومتي مصلحت نظام و جامعه است که تشخيص آن با عقل است.

امام خميني حکومت اسلامي را اينگونه ترسيم کرده اند: «حکومت، که شعبه‌اي از ولايت مطلقه رسول الله - صلي الله عليه وآله و سلم - است، يکي از احکام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعيه، حتي نماز و روزه و حج است. حاکم مي‌تواند مسجد يا منزلي را که در مسير خيابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم مي‌تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل کند و مسجدي که ضِرار باشد، در صورتي که رفع بدون تخريب نشود، خراب کند. حکومت مي‌تواند قراردادهاي شرعي را که خود با مردم بسته است، در موقعي که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، يکجانبه لغو کند و مي‌تواند هر امري را، چه عبادي و يا غير عبادي است که جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامي که چنين است جلوگيري کند. حکومت مي‌تواند از حج، که از فرايض مهم الهي است، در مواقعي که مخالف صلاح کشور اسلامي دانست موقتاً جلوگيري کند.

آنچه گفته شده است تاکنون و يا گفته مي‌شود، ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهي است. آنچه گفته شده است که شايع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين خواهد رفت، صريحاً عرض مي‌کنم که فرضاً چنين باشد، اين از اختيارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسائلي است، که مزاحمت نمي‌کنم» (خميني، 1361: ج20، 171).

در حوزه انديشه هاي فقهي دو رويکرد به نصوص اسلام وجود دارد، يکي رويکرد فردي و ديگري رويکرد اجتماعي، اگر هدف اجتهاد تطبيق دادن احکام شرع با واقعيات تازه زندگي که امور جزيي و تحول پذيرند ميباشد بدون روشن شدن قلمرو و ابعاد شرع اسلام، تطبيق آن با واقعيت هاي زندگي ممکن نيست پس بايد دو قلمرو آن يعني؛ احکام فردي و اجتماعي را از همديگر بازشناخت.

معمول آن است که اسلام را به سه بخش «احکام اعتقادي» که مربوط به شناخت جهان و حقيقت آفرينش و رابطه آن با خدا و انسان است، و «احکام اخلاقي» که بيانگر آن است که انسان از نظر صفات و خلقيات چگونه بايد باشد و «احکام عملي» که نوع گفتار و رفتار انسان را در رابطه با خدا و خويشتن و ديگران مشخص ميکند. و احکام عملي را به دو حوزه فردي و اجتماعي تقسيم ميکنند و در بحث اجتهاد، بايد اين دو حوزه را از همديگر بازشناخت.

سير اجتهاد اسلامي گرچه در آغاز هر دو جنبه را وجهه همّت خود قرار داد ولي سير حوادث تاريخي چنان پيش آمد که مجتهدين بيشتر استنباط و اجتهاد خود را به حوزه اول که بر رفتارهاي فردي بود معطوف داشته اند و از تطبيق رفتارهاي اجتماعي به علل و عوامل مختلف بازمانده اند و اين محدوديت ها در باب اجتهاد فقط در حوزه شيعي نبود، بلکه به حوزه فقهي اهل سنت هم سرايت کرد، تا جايي که قائل به انسداد باب اجتهاد شدند. البته اين تنگناها و محدوديت ها با توجه به حکومت هاي موجود سني، فقه شيعي را بيشتر در انزواي سياسي و دوري از عرصه هاي اجتماعي فرو برد. حکومت در نظر مجتهد واقعي فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه، تئوري واقعي و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است(خميني، 1361: ج21، 289).

لذا؛ «در حکومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا ميکند که نظرات اجتهادي ـ فقهي در زمينه هاي مختلف ولو مخالف با يکديگر آزادانه عرضه شود و کسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد ولي مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که بر اساس آن نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزي کند»(خميني، 136: ج21، 177).

امام خميني سياست را هدايت جامعه به سوي و سمت صلاح جامعه و افراد ميدانستند که فرموده اند: «سياست به معناي اينکه جامعه را راه ببرد و هدايت کند به آنجايي که صلاح جامعه و صلاح افراد هست. اين در روايات ما براي نبي اکرم با لفظ «سياست» ثابت شده است»(خميني، 1361: ج13، 431).

وقتي سياست ماهيتي فقهي پيدا ميکند به خودي خود اين نوع از سياست نيازمند به مجري پيدا ميکند. آن مجري درانديشه سياسي امام خميني کسي است که عالم به قانون باشند و قانون دان کسي جز فقيه و يا فقيهان نيستند. بدين صورت براي انتظام و امنيت جامعه و اجراي قوانين اسلامي در دوران غيبت نيازمندي به ولايت فقيه جايگاه خود را پيدا ميکند. امام خميني همان طور که سياست فقهي را مستند به ادله شرعي و نصوص اسلامي ميکند مسأله ولايت فقهاء را هم مستند به ادله و نصوصي شرعي ميداند. امام در ابتداي کتاب ولايت فقيه مينويسد که: «ولايت فقيه از موضوعاتي است که تصور آنها موجب تصديق ميشود و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معني که هرکس عقايد و احکام اسلام را حتي اجمالاً دريافته باشد، چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بي درنگ تصديق خواهد کرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت اينکه امروز به ولايت فقيه چندان توجهي نمي شود و احتياج به استدلال پيدا کرده علتش اوضاع اجتماعي مسلمانان عموماً و حوزه هاي علميه خصوصاً ميباشد»(خميني، 1372: 63).

امام خميني فرمودند: «حكومت اسلامى مبنى بر حقوق بشر و ملاحظه آن است. هيچ سازمانى و حكومتى به اندازه اسلام، ملاحظه حقوق بشر را نكرده است. آزادى و دموكراسى به تمام معنا در حكومت اسلامى است» (خميني، 1361: ج 5، 70).

6. خودباوري عاملي براي پيشرفت تمدن اسلامي

يکي از مسائل مهمي که از آرمان هاي عاليه امام بوده و بايد براي ايجاد تمدن نوين اسلامي بيشتر مورد توجه قرارگيرد، بحث خودباوري و اعتماد به نفس در کنار توکل به‌خداست.

البته اعتماد به نفس و خودباوري بايد به اين معنا باشد که انسان باور کند توانايي، استعداد و داشته‌هايي دارد و معتقد باشد که اين امور را خدا به او داده و خودش در داشتن آنها مستقل نيست. که خداوند در قرآن ميفرمايد: «وَ لاتَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (قرآن، 1338: آل عمران، 139)و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد.

 امام خميني براي خود باوري مردم درباره سرنوشت سياسي و ادراه جامعه فرمودند: «بايد ايراني بسازيم که بتواند بدون اتکا به آمريکا و شوروي و انگلستان ـ اين جهان‌خواران بين‌المللي ـ استقلال سياسي، نظامي، فرهنگي و اقتصادي خويش را به‌دست‌گيرد و روي پاي خود بايستد»(خميني، 1361: ج9، 25).

امام درباره خودباوري و اتّکا به خويشتن فرمودند: «يکي از مصيبت هاي بزرگي که براي اين ملت بار آورده اند، اينکه ملت را نسبت به خودشان هم بدبين کردند» (خميني، 1361: ج6، 423). امام براي اينکه مسلمانان خود را باور کنند و به قدرت اسلام ايمان بياورند، فرمودند: «اگر ما آن موافقي که اسلام قرار داده است و مردم را هدايت کرده است به آن مواقف، آن مواقف را حفظ کنيم، اسلام پيش مي‌رود؛ ممالک اسلامي‌ مشکلاتش حل مي‌شود؛ ديگران به ما نمي‌توانند طمع کنند؛ يک ميليارد جمعيت مسلم، اسير يک مشت اشخاص يا دولتهاي کذا نمي‌شوند. يک ميليارد جمعيت با داشتن خزائن - با داشتن خزائن زيرزميني - و با داشتن پشتوانه ايمان، ايمان به خدا يک همچو قدرت بزرگ مادّي و معنوي که براي هيچ‌جا نيست براي مسلمين هست، اگر استفاده نکنند، خودشان قصور يا تقسير کرده‌اند. مسلمين بايد وضع خودشان را تغيير بدهند«خميني، 1361: ج10، 418).

امام خميني يقين داشتند که براي رسيدن به خودباوري شرط اول آن است که مردم آگاه شوند. لذا؛ فرمودند: «بيداري اوّل قدم است، اوّل قدم يقظه است. در سير عرفاني هم يقظه اوّل قدم است. در اين سير، اين هم سير الهي و عرفاني است، بيداري اوّل قدم است و کشورهاي اسلامي، ملّتهاي مسلم، ملّت هاي مستضعف در سرتاسر جهان، اينها بيدار شده‌اند»(خميني، 1361: ج12، 381).

امام خميني خودباوري را با عبارت هايي چون، عدم وابستگي، سرپيچي از تبعيت بيگانگان، نفي دخالت اجانب، عدم پيوستگي به غير، قطع نفوذ بيگانگان، رهاشدن از قيد و بند بيگانگان، به‌دست‌گرفتن سرنوشت و مقدرات خويش،خروج از نفوذ استعمار، قطع ايادي اجانب، تحت نظر ديگران نبودن، اداره مستقل مملکت بيان فرموده اند(خميني، 1361: ج5، 16).

 امام براي ايجاد تمدن نوين اسلامي  سفارش ميکردند که «بر شما جوانان ارزنده اسلام - که مايه اميد مسلمين هستيد - لازم مي‌باشد که ملّتها را آگاه سازيد و نقشه‌هاي شوم و خانمان‌سوز استعمارگران را برملا نماييد، در شناسايي اسلام بيشتر جديت کنيد، تعاليم مقدّسه قرآن را بياموزيد و به کار بنديد، با کمال اخلاص در نشر و تبليغ و معرفي اسلام به ملل ديگر و پيشبرد آرمانهاي بزرگ اسلام بکوشيد» (خميني، 1361: ج2، 439).

يافته­هاي تحقيق

امام خميني عقيده داشتند، براي احياي تمدن نوين اسلامي آنچه بايد تحقق پيدا کند؛ حکومت جمهوري اسلامي است. همچنين، آن بزرگوار بر اهميت علوم اسلامي تأکيد فراوان داشتند و بر اين عقيده بودند که اسلام مي­تواند در صحنه عمل حلال مشکلات مردم باشد. لذا؛ در همه برنامه­ها و فعاليت­هايشان به نيروهاي جوانِ دين باورِ روشنفکر در حوزه هاي علميه و دانشگاه ها و مراکز علمي تحقيقي دل بسته بودند، تا براي شکوفايي تمدن اسلامي نهايت تلاش خود را به کار گيرند.

 در بينش امام خميني، خطر تحجّر و ارتجاع از جمله ويرانگرترين خطراتي است که از جامعه اسلامي را تهديد مي­کند، لذا؛ براي ايجاد تمدن اسلامي بايد با خرافه­گرايي و تحجّر مبارزه کرد.

از مهم­ترين نکاتي که در انديشه امام خميني براي احياي تمدن اسلامي لازم به نظر مي­رسد، تکيه بر اين نکته اساسي است که اسلام بايد در صحنه عمل حلال مشکلات و معضلات مردم باشد. لذا؛ اجتهادي مورد نظر امام بوده است که در مصاف با آيين­ها و مرام­هاي فکري و سياسي و مسائل روز بتواند پيروز ميدان باشد. خلاصه اين که امام خميني عقيده داشتند براي احياي تمدن نوين اسلامي هيچ چيز جز اسلام نمي تواند، راهگشا باشد.

 

منابع

1. ابن خلدون (1375). مقدّمه ابن خلدون. ترجمه محمد گنابادي، تهران: نشرعلمي فرهنگي، چاپ هشتم.

2. المودودي، ابوالاعلي، (1970). الحضارة الاسلامية اسسها و مبادئها. ترجمه محمد عاصم الحداد، بيروت: نشر العربيه للطباعه والنشر، چاپ اول.

3. جعفري، محمد تقي (1359) ترجمه و تفسير نهج البلاغه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ سوم.

4. خميني، روح الله (1372). ولايت فقيه. تهران: نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

5. خميني، روح الله (1361). صحيفه نور. تهران: نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

6. خميني، روح الله (1364). در جستجوي راه از كلام امام. تهران: نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

7. خميني، روح الله (1376). شرح چهل حديث. تهران: نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

8. حائري، سيد کاظم حسيني (۱۴۰۷). مباحث الاصول. قم: دفتر تبليغات اسلامي.

9. ساموئل هانتينگتون (1374). نظريه برخورد تمدّن ها. ترجمه مجتبي اميري، تهران: دفتر مطالعات سياسي وبين المللي، چاپ اول.

10. صدر، سيد محمد باقر (1407). رسالتنا. تهران: نشر توحيد، چاپ سوم.

11. قرآن (1338). ترجمه الهه قمشه اي، تهران: نشر محمد علي علمي.

12. معين، محمد (1386). فرهنگ معين. تهران: نشر اميرکبير، چاپ هفتم.

13. ويل دورانت، (1381). تاريخ تمدّن. ترجمه احمد آرام، تهران: علمي و فرهنگي، چاپ سوم.

14. مهدوي‏زادگان، داوود (1386). امام خميني؛ احياگر گذار معنوي.تهران: مجله حضور.