ضرورت شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي در عصر معاصر

ضرورت شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي در عصر معاصر

ضرورت شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي در عصر معاصر

 

نويسندگان:

جاويد منتظران[1]

 زهرا منتظران[2]

                         

 

چکيده:

غرب با استفاده از ابزارهاي تکنولوژيک و نويني که در اختيار دارد، به‌دنبال آن است که نگرش و نگاه ماهوي خود به جهان آفرينش را ـ ‌که مبتني بر نگاه مادي و مصرف‌گرايانه و برگرفته از مکتب اومانيستي است‌­ ـ به ديگر تمدن‌هاي بشري تحميل کند و در اين راه از ابزار‌هاي مختلفي استفاده مي‌کند. با توجه به اينکه اين نگرش و نگاه غرب با اعتقادات مسلمانان در تضاد مي‌باشد، شکل‌گيري و احياي تمدن نوين اسلامي از ضروريات عصر حاضر جوامع مسلمين مي‌گردد. با توجه به اين مسئله، نوشتار حاضر ضمن اشاره به ابزارهاي غرب، به مسئلة ضرورت تمدن نوين اسلامي در عصر معاصر، با روش تحليلي تبييني مي‌پردازد و فرضية نوشتار نيز اين است که اگر تمدن نوين اسلامي در عصر حاضر شکل نگيرد، تغيير و استحالة ارزش‌ها و اعتقادات اسلامي حتمي خواهد بود.

واژگان کليدي:

 اسلام، تمدن غرب، تمدن نوين اسلامي، ضرورت، برخورد تمدن‌ها.

                         

                        مقدمه

بشر چون مدني‌الطبع است، به‌دلايلي حيات اجتماعي مي‌خواهد؛ مثلاً فارابي بحثي ارائه مي دهد تحت عنوان اينکه اين زبان نشان مي‌دهد ما به ارتباط با غيرنياز داريم. او اصل اين مبحث را از ارسطو گرفته و مي‌گويد: «اين نيازي است که خود خالق در وجود ما گذاشته است». ما زبان را براي سرگرمي خود اختراع نکرديم. ذاتي ماست که صوت داريم؛ پس اين صوت، از آن جهت است که غيري را به خود ربط بدهيم؛ بنابراين، در ذات ما «ارتباط با غير» نهادينه شده است. ريشة تمدن، در نيازهاي طبيعي بشر است. براي رفع اين نيازها بايد قوانيني منطقي تدوين شود (حسيني، 1387: ص171).

بنابراين، تمدن در ميان ابناي بشر شدت و ضعف دارد؛ برخي از مردم يا مليت‌ها، تمدن بهتر و والاتري داشته‌اند، که دراين‌ميان مسلمانان اين‌گونه بوده‌اند. تمدن اسلامي مسلمانان با تولد نخستين حکومت اسلامي در مدينه شکل گرفت و با نهضتي علمي و بي‌مانند، به محوريت قرآن و سيرة پيامبر، به اوج شکوفايي رسيد. به‌واقع، دين اسلام خالق تمدني عظيم و همه‌جانبه شد و ملل گوناگون را به يکديگر پيوند داد و اين سرمايه را در کمک به علم و تمدن بشري هزينه کرد. با درنگ در تاريخ، به ارزش عظيم و غرورآميز خدمات اسلام به تمدن بشري و اينکه اروپاي امروز مديون آن است، واقف مي‌شويم (پوراميني، 1389 : ص11)

قطع تمدن اسلامي با ديگر تمدن‌هاي هشت‌گانة جهاني ـ‌ که سال‌هاي کهن‌سالي خود را مي‌گذرانند ـ متفاوت است. کوشش‌هاي اين تمدن براي يافتن هويت واقعي يا احياي تمدن گذشتة خود، سبب شده است که در برابر سيطرة فرهنگي غرب بايستد؛ و اين به‌معناي احياي تمدن اسلامي است.

لازم به ذکر است که حدود دو دهه پيش که هانتينگتون کتاب جنگ تمدن‌ها را نوشت، بر اين باور بود که در بين تمدن‌هاي جهاني، تمدن اسلام است که در حال رشد و گسترش است. به‌همين‌دليل، گسل‌هاي ميان اين تمدن و ديگر تمدن‌ها گسل‌هاي فعالي خواهد بود و اطراف جغرافياي اين محدودة تمدني با تمدن‌هاي ديگر، مناقشاتي را شاهد خواهيم بود. از همين رو، غرب به فکر واکنش در برابر اين روند براي متوقف‌سازي يا انحراف آن بود. به اين ترتيب، واکنش‌هايي که غرب در برابر اين احيا از خود نشان مي‌دهد، واکنش‌هاي مشابهي است. واکنش در برابر جبهة مسلمانان اندونزي، مشابه واکنش در برابر مسلمانان پاکستان است. بنابراين، مشابهت‌ در واکنش‌هايي که از سوي غرب شاهد آن هستيم، اعترافي است به پيوستگي تمدني اين محدوده، که به‌دليل مشابهت جامعه‌شناختي و هويتي اين منطقه است.

غربي‌ها طي اين دو يا سه دهه براي تضعيف تمدن اسلام، حتي از مارکسيست‌ها و ملي‌گراها حمايت مي‌کردند. در بخش فرهنگي نيز غربي‌ها در هاليوود سعي کردند يک چهرة خشن و نامطلوبي از اسلام نشان دهند. درواقع، غربي‌ها احساس کردند که اين تمدن در حال احياست و از آن مهم‌تر، به‌تدريج مرکز ثقل قدرت جهاني را به خودش منتقل مي‌کند؛ ازاين‌رو، دست به اين‌گونه اقدامات زدند (گفت‌وگوي انديشکدة برهان با جعفر قنادباشي).

بنابراين، تمدن اسلامي با اين قدمت و پروندة درخشانش ـ ‌که با نام پرآوازة امپراتوري اسلامي شناخته مي‌شد و در بين سده‌هاي دوم تا پنجم (هجري)، تنها کليد گنجينة علوم زمان، دانستن زبان عربي بود ـ ديري نپاييد که برتري‌اش رو به افول نهاد و گرمي بازارش به سردي گراييد (پارسيان، 1388: ص157).

             1. پيشينة تحقيق

بحث از احيا و شکل‌گيري فرهنگ و تمدن اسلامي در عصر حاضر، از مباحث جدي و عميقي است که در چند دهة اخير، به‌ويژه در پي پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران، همواره مورد توجه پژوهشگران قرار داشته است. با اين حال، ابهام در تعريف فرهنگ و تمدن و نسبت ميان آنها، اختلاف بر سر شاخص‌هاي لازم براي ارزيابي تحولات فرهنگي و تمدني، ادعاي معيارهاي رايج در تمدن غربي به‌عنوان شاخص‌هاي مطلق پيشرفت در اين عرصه‌ها، غلبة نظريات و مطالعاتي که مطلوبيت تمدن و فرهنگ مدرن غربي را به‌عنوان پيش‌فرض به‌همراه داشته‌اند، و مواردي از اين دست، باعث شده است که بحث در اين حوزه و طرح مباحث جديد در زمينة فرهنگ و تمدن اسلامي، با دشواري‌هاي بسياري روبه‌رو باشد. در ارتباط با موضوع ضرورت شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي، مشخصاً کار ويژه‌اي صورت نپذيرفته؛ ولي مقالات زيادي مرتبط با مبحث تمدن اسلامي انجام شده است که مقاله‌اي تحت عنوان «انقلاب اسلامي و بازيابي تمدن اسلامي» اثر دکتر علي‌اکبر کمالي اردکاني، دکتراي انديشة سياسي دانشگاه تربيت مدرس، يکي از آنهاست. ايشان در اين مقاله به نقش انقلاب اسلامي در ايجاد گفتمان اسلام‌گرايي مي‌پردازد و مي‌کوشد نشان دهد که دستاوردهاي معنوي فرهنگ و تمدن اسلامي، مي‌تواند مکمل دستاوردهاي مادي و پيشرفت‌هاي علمي تمدن مدرن غربي باشد. از منظر گفتمان اسلام گرايي، هدف زندگي انسان‌ها تنها آباد کردن اين دنيا و استفادة نامحدود از لذت‌ها نيست؛ بلکه آماده‌سازي و زمينه‌سازي براي حکومت جهاني حضرت ولي‌عصر(عج) است.

ما نيز در اين پژوهش، ضمن بررسي مفاهيم تمدن و فرهنگ و ريشه‌هاي تاريخي آن، به بررسي تمدن اسلامي و آسيب‌ها و مشکلات موجود در مسير تمدن‌سازي اسلامي مي‌پردازيم و در پايان، ضرورت شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي را از زواياي ديگر ذکر مي‌نماييم.

روش تحقيق اين پژوهش نيز از نوع تحليلي ـ تبييني است و در گروه پژوهش‌هاي نظري راهنماي عمل قرار مي‌گيرد؛ که با استفاده از روش تحليل و مراجعه به منابع کتابخانه‌اي و آثار انديشمندان نظريه‌پرداز در حوزة مباحث جوامع اسلامي، به مسئلة ضرورت احياي تمدن نوين اسلامي در عصر معاصر توجه شده است.

 

             2. مفهوم تمدن و فرهنگ

در تعريف تمدن، انديشمندان زيادي ديدگاه‌هاي خود را بيان کرده‌اند که هر کدام از يک منظر به آن نگريسته‌اند؛ عده‌اي عوامل مختلفي را براي ايجاد تمدن و تعريف آن آورده‌اند و برخي به‌صورت تک‌بعدي و بعضي به‌صورت چندبعدي به توصيف آن پرداخته‌اند. در هر صورت، براي تمدن هم مانند واژه‌هاي ديگر علوم انساني، نمي‌توان تعريف مشخص در نظر گرفت.

تمدن در زبان انگليسي civilization، و در عربي «حضاره» خوانده مي‌شود و در لغت به‌معناي شهرنشيني بوده و از ريشة مدينه و مدنيت گرفته شده است. معناي ديگر آن، متخلق شدن به شهرنشيني يا خوي و خصلت شهرنشيني به خود گرفتن است و بدان معناست که بشر در ساية آن به تشکيل جوامعي پرداخته و شهرنشين شده است. «در زبان‌هاي بيگانه نيز کلمة تمدن civilization، از کلمة civita که در مقابل وحشيگري قرار گرفته و از کلمة civilis که معني شهرنشيني دارد، گرفته شده است» (حجازي، 1379 :ص20-19).

براي واژة تمدن نيز همانند «فرهنگ»، معاني و تعاريف گوناگوني وجود دارد؛ براي مثال، باستان‌شناسان تمدن را به وجود آثار هنري و باستاني گفته‌اند؛ مورخان ميراث گذشتة يک جامعه را که به نسل آينده منتقل مي‌شود، تمدن به حساب آورده‌اند؛ سياسيون آن را به برقراري روابط خارجي و حُسن جريان امور داخلي کشور تعبير نموده‌اند ‌(محمدي، 1373: ص47) و هر يک، از دريچه و روزنه‌اي خاص بدان پرداخته‌اند که هيچ يک مفهوم کاملي را ارائه نمي‌کند.

به عقيدة جامعه‌شناسان، تمدن حالتي مترقّي است که ملت‌ها در پرتو آن تحت تأثير دانش‌هاي جديد قرار مي‌گيرند و به نهايت ترقي و علوم و فنون دست مي‌يابند (جعفريان، 1386 ص21).

ويل دورانت در تعريف تمدن مي‌نويسد: «تمدن را مي‌توان به شکل کلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست که درنتيجة وجود آن، خلاقيت فرهنگي امکان‌پذير مي‌شود و جريان پيدا مي‌کند» (دورانت، ‌1374، ص5).

در تعريفي ديگر، مي‌توان تمدن را «مجموعة دستاوردهاي مادي و معنوي بشر در يک منطقه، کشور يا عصر معين، يا حالات پيشرفته و سازمان‌يافتة فکري و فرهنگي هر جامعه ‌که نشان آن، پيشرفت در علم و هنر و ظهور نهادها‌ي اجتماعي و سياسي است» (انوري،1393 ص337) دانست.[3]

از نظر ساموئل هانتينگتون، تمدن بالاترين گروه‌بندي فرهنگ، و گسترده‌ترين سطح هويت فرهنگي به شمار مي‌آيد (هانتينگتون، 1374: ص47).

ابن‌خلدون تمدن را اجتماعي شدن انسان مي‌داند. انديشمند ديگري تمدن را مجموعه‌اي از عوامل اخلاقي و مادي مي‌داند که به جامعه فرصت مي‌دهد براي هر فردي از افراد خود، در هر مرحله‌اي از مراحل زندگي، از کودکي تا پيري، همکاري لازم را براي رشد به ‌عمل آورد (دورانت، 1935م: ص5).

درواقع، تمدن و فرهنگ مانند دو بالي مي‌مانند که يکي بدون ديگري ناقص است؛ زيرا «فرهنگ» جنبة نرم‌افزاري دارد و «تمدن» جنبه‌اي سخت‌افزاري. «تمدن» درحقيقت، نمود عيني «فرهنگ» است. در جامعة اسلامي، نظام سياسي آن الهي است؛ کارگزاران خدمت‌‌گزاران مردم‌اند؛ نگاه آنها به قدرت، امانتي است نه طعمه‌اي؛ و قدرت را وسيلة خدمت مي‌دانند، نه ابزار جلب منافع شخصي (سيد رضي، 1372: نامة 5).

اوليويا ولاهوس، مؤلفه‌هاي تمدن را چنين شرح داده است:

الف) همة تمدن‌ها داراي مقررات و قوانيني هستند که معمولاً به‌صورت مجموعه‌اي مکتوب‌اند؛

ب) همة تمدن‌ها داراي نوعي دولت‌اند؛ دولتي با زمامداري پادشاهان يا روحانيان و پادشاه روحاني، و درنهايت، نمايندگان منتخب مردم؛

ج) همة تمدن‌ها خط و الفبايي براي ثبت و ضبط وقايع و امور دارند؛

د) در همة تمدن‌ها، اَشکال و انواعي از هنر و فعاليت‌هاي هنري پيدا مي‌شود؛

ه) همة تمدن‌ها زباني براي انتقال و آموزش دستاوردهاي خود به نسل بعد دارند؛

و) همة تمدن‌ها داراي معتقدات ديني با سلسله‌مراتبي از روحانيان و مقدّسان هستند؛

ز) همة تمدن‌ها علوم را تکامل مي‌بخشند؛ خواه به‌خاطر قواعد علمي و خواه براي خدمت به اهداف ديني (روح‌الاميني، 1379:ص 53).

             3. ريشة تاريخي فرهنگ و تمدن غرب

فلسفه‌اي که فرهنگ غرب بر آن استوار است، ريشة ماترياليستي دارد. اگرچه خود غربي‌ها اين موضوع را ابراز نمي‌کنند، ولي حقيقت امر اين است که گرايش غالب و مسلط در کشورهاي غربي، حتي در افرادي که به‌اصطلاح مسيحي‌اند و روزهاي يک‌شنبه کليسا را ترک نمي‌کنند، گرايش مادي است.

فلسفة رنسانس، فلسفة خاصي نيست؛ ولي محور آن، بازگشت به تمدن غرب و درواقع به دو فلسفة «ماترياليسم کهن» و «اپيکوريسم» (لذت‌گرايي) است؛ بازگشت به تمدني که پيش از دوران تسلط کامل کليسا، يعني پيش از قرون وسطي، بر اروپا حاکم بوده است. از اين دوره به بعد است که ادبيات غربي، به‌سوي مفاهيم غيرديني گرايش مي‌يابد.

امروز انديشمندان و دست‌اندرکاران امور اجتماعي غرب، از يک سو نياز فطري مردم را به دين و نقش آن را در جلوگيري از جنايات و تبهکاري‌ها احساس‌ مي‌کنند و از اين جهت نمي‌خواهند که دين به طور کلي از جامعة غربي حذف شود؛ ولي از سوي ديگر، مسيحيت موجود در غرب را نسبت‌به نيازهاي زمان ناتوان‌ مي‌بينند. ازاين‌رو، قلمرو دين را محدود به صومعه و کليسا‌ مي‌دانند و دايرة علم و سياست و ديگر امور اجتماعي را خارج از حکومت دين قلمداد‌ مي‌کنند. اين، محور تفکر و فرهنگ جديد غربي و همان تز جدايي دين از سياست است که از دورة رنسانس سرچشمه گرفته و بعدها با توطئه و تبليغات، در کشورهاي اسلامي و شرقي نيز شايع شده و يکي از مهم‌ترين آثار منفي گرايش غرب به ماديت است که مانند يک «اپيدمي» در همة کشورهاي مسلمان عمل نموده و در مقابل استقلال و پيشرفت‌هاي اقتصادي و فرهنگي آنان نقش تعيين‌کننده‌اي داشته است (مصباح يزدي،1381ص31).

             4. تعريف تمدن اسلامي و محدودة تاريخي و جغرافيايي آن

تمدن اسلامي، يا آنچه برخي به‌اشتباه تمدن شرق مي‌نامند، نامي است که به تمدن شرقِ هم‌زمان با قرون وسطي اطلاق مي‌شود. تمدن اسلامي، تمدن يک ملت يا نژاد خاص نيست؛ بلکه مقصود، تمدن ملت‌هاي اسلامي است که عرب‌ها، ايرانيان، ترک‌ها و ديگران را شامل مي‌شود (سيد قطب، 1369: ص191)، که به‌وسيلة دين رسمي (اسلام)، و زبان علمي و ادبي (عربي) با يکديگر متحد شدند (بارتولد، 1337، ج1: ص7). اين تمدن، با هنر ايراني و رومي و ديگر جوامع ترکيب گرديد و تمدني به نام تمدن اسلامي به‌وجود آورد (تاج‌بخش، 1381، ج1: ص99).

اين تمدن، در درجه‌اي از عظمت و کمال و پهناوري است که آگاهي از همة جنبه‌هاي آن و احاطه بر همة انحاي آن، کاري بس دشوار است. با پيدايش اسلام و انتشار سريع و گستردة آن در ميان اقوام و ملل، و جلب و جذب فرهنگ‌هاي گوناگون بشري، بناي مستحکم و عظيمي از فرهنگ و تمدن انسان پايه‌گذاري شد که در ايجاد آن، ملل و نژادهاي مختلفي سهيم بودند. اين ملل، با ارزش‌ها و ملاک‌هاي نوين اسلامي موفق به ايجاد تمدني شدند که بدان تمدن اسلامي گفته مي‌شود.

از سويي، هرگاه سخن از تمدن اسلامي مطرح مي‌شود، مي‌توان دربارة قدمت آن چنين گفت که قدمت تمدن اسلامي به آغاز پيدايش اسلام ـ‌ که هم‌زمان با قرن هفتم مسيحي بوده است ‌ـ برمي‌گردد؛ وقتي که اسلام در کوتاه‌زماني در سراسر خاورميانه، شمال آفريقا و اسپانيا گسترش يافته بود. در اين ناحيه ـ‌ که زادگاه چندين تمدن قديمي‌تر بود ـ اسلام با تعدادي از علوم تماس پيدا کرد و آنها را به خود جذب نمود؛ البته تا آن حد که اين علوم با روح اسلام سازگاري داشت و مي‌توانست خوراکي براي زندگي فرهنگي فراهم کند. ويژگي اصلي اعتماد به وحي و تبيين حقيقت، به اسلام اجازه داد تا ‌انديشه‌هايي را از منابع گوناگون به خود جذب کند که از لحاظ تاريخي با آن بيگانه، ولي از درون به آن مربوط بود؛ اين امر، به‌ويژه دربارة علوم طبيعي صحت داشت. مسلمانان اين علوم را در يک مجموعه به‌هم آميختند و طي قرون متوالي رشد دادند و به‌صورت بخشي از تمدن اسلامي درآوردند و در ساختمان اساسي منشعب از خود وحي، وارد کردند (کيان و سحري، 1391: ص11).

تمدن اسلامي را از لحاظ تاريخي مي‌توان به دو دوره تقسيم کرد: دورة اول، از آغاز دعوت اسلامي و پيدايش اسلام در قرن هفتم ميلادي آغاز شد و تا سقوط بغداد به‌دست هلاکو ادامه يافت (قرباني، بي‌تا: ص6)؛ دورة دوم، با پذيرش اسلام توسط مغولان آغاز شد و با ايجاد حکومت‌هايي مانند صفوي و عثماني ادامه يافت و تا اواسط قرن هجدهم ميلادي به طول انجاميد. هر يک از اين دوره‌ها، ويژگي‌هاي خاصي دارند که آنها را از هم متمايز مي‌سازد. منظور از تمدن اسلامي در بحث حاضر، دورة اول است که در زمان امويان در شام وارد دورة پختگي شد و در عصر عباسيان به اوج خود رسيد؛ و مرکز اين تمدن درخشان، شهر بغداد در سال‌هاي (1258 - 750م)، و به روزگار خلافت امويان در اندلس، در سال‌هاي 1492 - 755م بود (مطهري، 1377: ص140).

مطالعه در اطلس تاريخ اسلامي و چگونگي انتشار اسلام در جهان، نشان مي‌دهد که اسلام در طول چند قرن، بر بيشتر سرزمين‌هاي آباد آن روز جهان مسلط شد و بخش اعظم آسيا، آفريقا و قسمتي از اروپا را تحت سلطه و اقتدار خود درآورد (قرباني، 1374، ج5: ص18).

آندره ميکل نيز دربارة محدودة جغرافيايي تمدن اسلامي مي‌نويسد:

يک جغرافي‌دان عرب در قرون وسطي، روزي تصميم مي‌گيرد که تعريف مناسبي از سرزمين‌هاي اسلامي در اطراف دو بيابان ارائه دهد. ازاين‌رو، سرزمين‌ها را به دو منطقة ايالات عربي شامل عربستان و سوريه، و ايالات غيرعربي شامل ايران آن روز تقسيم مي‌کند. اين تعريف، علي‌رغم نارسايي‌هاي آن، يکي از تقسيم‌بندي‌هاي اساسي سرزمين‌هاي اسلامي است (ميکل، 1381، ج1: ص21-20).

در مرکز، شامل عراق، ايران و افغانستان مي‌شد و در شرق تا چين و هند امتداد داشت؛ از جانب شمال‌شرقي تا سمرقند و بخارا و خوارزم تا کوه‌هاي يکي از فرغانه را شامل مي‌شد. اين مناطق با فرهنگ و دين مشترکي به‌هم وصل شده بود‌ند و ساکنان آن خود را عضو تمدن واحد و وسيعي مي‌دانستند که مرکز روحاني و مذهبي آن مکه، و مرکز فرهنگي و سياسي‌اش بغداد بود (کوراني،‌ 1371: ص17). اين تمدن، بيش از همة تمدن‌ها به علم و دانش اهميت داده و کهن‌ترين دانشگاه‌هاي جهان را پديد آورده است و با تلفيق علوم گوناگون و افزودن بر آنها، ميراث عظيم و تکامل‌يافته‌اي را به بشريت تحويل داد. با اين اوصاف، مي‌توان گفت منظور از تمدن اسلامي، مجموعه افکار، عقايد، علوم، هنرها و صنايع است که با الهام از آموزه‌هاي ديني توسط مسلمين پديد آمده است.

             5. تقابل و رابطة تمدن اسلام با ساير تمدن‌ها

بررسي مباحث مربوط به نوع رابطة فرهنگ‌ها و تمدن‌ها و مقايسة آنها نشان مي‌دهد که سابقة اين بحث، به زمان پيدايش نخستين فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بازمي‌گردد. براي نمونه، در آثار محدود بازمانده از دوران يونان باستان، مباحثي آمده که در آنها به آداب و رسوم و فرهنگ پارسيان اشاره شده است. درواقع، در فضاي ارتباطي محدود آن دوره نيز معدود انسان‌هاي فرهيخته‌اي که قدرت کتابت داشته‌اند، پس از مسافرت‌هاي دشوار آن زمان، به مقايسة فرهنگ خود با فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي ديگر مي‌پرداخته‌اند. اين روند در طول تاريخ ادامه داشته و در هر عصر و زماني مطابق با مقتضيات و شرايط آن عصر تکرار شده است. دربارة رابطة فرهنگ و تمدن اسلامي با تمدن‌ها و فرهنگ‌هاي ديگر هم‌عصر خود، از ايران و يونان و چين و هند گرفته تا رابطه با تمدن‌هاي غربي در دوره‌هاي بعدي، مباحث مفصلي صورت گرفته است (منصورنژاد و ديگران، 1381: ص190-100). البته نبايد فراموش کرد که رابطة تمدن‌ها در طول تاريخ، همواره مسالمت‌آميز نبوده، بلکه به‌عکس در بيشتر دوران تاريخ کلاسيک، شاهد نبردهايي بين فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي مختلف در محور شرق و غرب عالم بوده‌ايم. در خصوص رابطه يا رويارويي تمدن اسلام و غرب نيز در ادوار مختلف تاريخي شاهد برخوردهاي مفصل وجنگ‌هاي طولاني بوده‌ايم که جنگ‌هاي صليبي از مهم‌ترين آنها بوده است (ناصري طاهري، 1368:ص11).

             6. تمدن اسلامي و تمدن غرب

  تمدن اسلامي، پديده‌اي پيوندي و تلفيقي است که از برخورد اسلام اوليه با ديگر مناطق و تمدن‌ها در جريان گسترش تاريخي آن، متحول شده است (هانتر، 1380: 271).

تمدن غربي، تمدني دنيايي است. نسل جديد در اروپا اگر هم مذهبي شوند، مسلّم مسيحي نمي‌شوند. مالبرون مي‌گويد: «در آينده، يا اروپايي وجود نخواهد داشت يا اگر هست، اروپايي مذهبي غيرمسيحي است. اروپا به ورطه‌اي افتاده که يا خودش را نابود مي‌کند يا حتماً اين ورطه، بيدارباش به او مي‌دهد که با مذهب است که نجات پيدا مي‌کني» (حسيني، 1387، ص181).

 دکتر سيدحسين نصر، از کارشناسان همين انديشه، مي‌گويد: «اگر اسلام بتواند جاي خالي بي‌ديني اروپا را پر کند، موفق مي‌شود. مسلمان‌ها! چرا نشسته‌ايد؟!» امروز غرب، هم سرخوردگي از تمدن خود را دارد و هم سرخوردگي ازکليسا؛ بنابراين آمادة پذيرش يک معنويت غيرمسيحي است. سخن آقاي گارودي اين است که ما در غرب با بحران معنويت روبه‌رو هستيم که اين بحران با اسلام پر مي‌شود (گارودي، 1381: ص123).

دين اسلام نيز گذشته از معنويت و دعوت به آخرت، توانست يک تمدن به‌وجود آورد و ملل گوناگوني را به يکديگر پيوند دهد؛ تمدني که حق بسيار بر تمدن غرب دارد. گوستاو لوبون مي‌گويد:

بعضي از اروپاييان عار دارند که اقرار کنند قومي کافر و ملحد (يعني مسلمانان) سبب شده اروپاي مسيحي از حال توحش و جهالت خارج گردد؛ پس آن را مکتوم نگاه مي‌دارند. نفوذ اخلاقي همين اعراب زاييدة اسلام، آن اقوام وحشي اروپا را که سلطنت روم را زير و زبر نمودند، در طريق آدميت وارد نمود (لوبون، 1375: ص751).

ويل دورانت در تاريخ تمدن مي‌نويسد: «پيدايش و نابودي تمدن اسلام، از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طي پنج قرن، از سال 81 تا 597 ق، از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو، اخلاق نيکو، تکامل سطح زندگاني، تساهل ديني (احترام به عقايد و افکار ديگران) و ادبيات، تحقيق علمي، علوم، طب و فلسفه، پيشاهنگ بود» (دورانت، 1374، ج11: ص317).

از سويي، تمدن‌ها خود سه ‌گونه‌اند:

1. تمدن‌هايي که نيازهاي خيالي بشر را پاسخ مي‌دهند؛

2. تمدن‌هايي که نيازهاي خيالي و عقلي بشر را پاسخ مي‌دهند؛

3. تمدن‌هايي که نيازهاي حسي، خيالي، عقلي و قلبي بشر را پاسخ مي‌دهند.

تمدن‌هايي که فقط پاسخ‌گوي نيازهاي خيالي بشر باشند، به بشري پاسخ مي‌دهند که در حد هوس و خيال است؛ و چون بسياري از انسان‌ها به‌دنبال هوس و خيال‌اند، نفوذ چنين تمدني زياد است

درواقع، شدت نفوذ يک تمدن، به چيزهايي بستگي دارد که هم زودتر نفوذ کند و هم جايي را که در آن نفوذ کرده، شديدتر به رنگ خود درآورد. تمدن غرب نيز که اين همه فراگير شده، ريشه‌ و ابزارش در بشر خيال‌زده و هوس‌زده است. چنين تمدني، همة تلاش خود را در جهت پروراندن انسان‌ها در وهم و هوس به کار مي‌گيرد و ازاين‌رو، از تمدن اسلام احساس خطر مي‌کند و مي‌ترسد تمدن اسلام و حکومت برآمده از آن، چيزي را مطرح کند که ديگر وهم و هوس انسان‌ها در ميدان نباشد! اگر اين‌گونه شود، غرب نفوذش را از دست مي‌دهد.(حسيني، 1387: ص174)

بنابراين، در غرب نظريه‌اي شکل گرفت که به آن نظرية ترقي مي‌گويند. طبق اين نظريه، بشر در طول تاريخ خود سيري خطي و مستقيم به‌سوي کمال داشته است و امروز غرب که به‌اصطلاح متمدن‌ترين و پيشرفته‌ترين نظام جهاني است، در نقطة اوج اين سير تکاملي تدريجي قرار دارد. آينده نيز ادامة امروز غرب است و مسيري که غرب تا به اينجا پيموده، مسير صحيح تکامل است که بايد ادامه يابد (بورلو، 1386ص326).

طبق اين نظريه، امروز هر کشور يا فرهنگي که بخواهد به پيشرفت برسد، بايد راه غرب را بپيمايد؛ اگرچه همواره گام‌هايي از کشورهاي غربي توسعه‌يافته عقب خواهد بود. پيدايش چنين تفکر و نگاهي در ميان کشورهاي شرقي و جهان‌سوم، موجب شده است تا آنها همواره خود را عقب‌مانده‌تر از غرب بپندارند و تمام همتشان را در غربي شدن صرف کنند.

طبق اين نظريه، مردم دنيا بايد مرعوب تمدن ظاهري و فريبندة غرب شوند و شيداي زرق و برق آن گردند (پوراميني، 1389:ص14) و آيندة خود را در تقليد از غرب بجويند؛ موضوعي که با انديشة مهدويت در اسلام، تضاد شاياني خواهد داشت؛ مهدويتي که دربارة آينده‌اي بحث مي‌کند که در آن عدالت و ايمان جانشين کفر مينمايد؛ و با آمدن اين انديشه، تفکر غرب از بين مي‌رود (صادقيان، 1389: ص10).

سرانجام با وقوع انقلاب اسلامي ايران ـ‌ که متکي برجهان بيني الهي بود ـ ضربة سنگين به همة اين هجوم‌هاي تمدن غرب وارد گرديد و صداي سقوط تمدن غرب، بيش‌ازپيش طنين‌انداز شد (قره‌گوزلويي، 1391: ص22).

            7. آسيب‌هاي تمدن نوين اسلامي

با عنايت به وضعيت فعلي ملت‌هاي مسلمان و جوامع اسلامي ـ ‌که در حال طرح‌ريزي و شکل بخشيدن به اين تمدن نوين هستند ـ مي‌توان آسيب‌هاي زير را برشمرد:

            1ـ7. عدم پيروي از رهبري واحد

هرگونه حرکت اجتماعي و فرهنگي در حال شکل‌گيري، براي جلوگيري از تشتت و چندگانگي در مسير حرکت، نيازمند آن است که از مبدأ واحدي هدايت و راهبري گردد. در اينجا نبايد اين موضوع با تک‌محوري اشتباه گرفته شود. تمرکز و يگانه بودن اتاق فرمان چنين حرکت‌هايي، لازمة به نتيجه رسيدن آن است؛ بدين معنا که ضروري است تفکرات و پيشنهادهاي مختلف و متنوعي که ممکن است از طريق انديشمندان و گروه‌هاي نخبة جامعه ارائه گردد، در مرکز واحدي تجميع و نقد و بررسي شوند و نتيجة نهايي براي اجرا تعيين گردد تا بتواند مورد پذيرش اکثريت جامعه قرار گيرد. در تفکر اسلامي و به طور خاص شيعي، محوريت اين تصميم‌گيري، ولايت فقيه است (رضايي، 1386: ص62).

بر مبناي اين مقدمات، يکي از آسيب‌هايي که به‌شدت تمدن نوين اسلامي را تهديد مي‌کند، پيروي نکردن از رهبري واحد و نداشتن اتاق فکر و تصميم‌گيري است. در تاريخ، موارد متعددي از تمدن‌ها و حرکت‌هاي تمدني فکري و فرهنگي به چشم مي‌خورد که بر اثر تشتت آرا و عدم تصميم‌گيري واحد، نتوانسته‌اند دوام چنداني داشته باشند.

آنچه مسلم است، اين است که وظيفة گروه‌هاي مرجع در اين حوزه، بسيار خطير است و بر آنان است که با توجه کامل به اين مسئله، زمينه‌ساز ايجاد و گسترش تمدن نوين اسلامي گردند.

            2ـ7. کم‌تحمل بودن در رسيدن به نتيجة مطلوب

حرکت‌هاي فرهنگي و تمدني، به‌واسطة ماهيتي که دارند، فرايندي زمان‌بر دارند و نيازمند صبر، استقامت، پشتکار و توانمندي‌هاي بالقوه و بالفعل فراواني‌اند. از جمله آسيب‌هاي جدي‌اي که اين حرکت را به‌شدت با مخاطره روبه‌رو مي‌کند، کم‌تحمل بودن در رسيدن به هدف آرماني و نتيجه مطلوب است.

            3ـ7. انحراف از مسير و ماهيت سياسي و غيرديني برخي از جنبش‌ها

رويّة حرکت‌هاي بيدارگرانه و ضداستعماري و با ماهيت مبارزه با غرب، به‌سرعت در حال افزايش و گسترش است. با توجه به سرعتي که اين‌گونه فعاليت‌ها دارند، تشخيص و دقت نظر در بطن حرکت‌ها و توجه به ماهيت آنها، بسيار ضروري است. سياست‌زدگي و افسون قدرت، باعث سوءاستفاده از اين‌گونه جريان‌هاي مردمي و خيزش‌ها به‌سوي تشکيل تمدني نوين مي‌گردد (رضايي، 1386: ص163). در برخي موارد، پس از موفقيت اولية حرکت، ماهيت واقعي آن به‌تدريج تغيير مي‌يابد و مبتني بر منافع مادي و سياسي که مي‌تواند ملي‌گرايانة محض و غيرديني باشد، نمود پيدا مي‌کند و از ماهيت دروني اسلامي آن غفلت مي‌شود.

            8. مشکلات موجود در مسير تمدن‌سازي نوين اسلامي

در راه ايجاد و توسعة تمدن نوين اسلامي، مشکلاتي وجود دارد که غلبه بر آنها مشکل است. نمونه‌هايي از اين‌گونه مشکلات ـ ‌که مي‌توان آنها را چالش قلمداد کرد ـ عبارت‌اند از:

            1ـ8. فرهنگ مهاجم غربي

تهاجم فرهنگي، از مهم‌ترين چالش‌ها در روند استقرار تمدن نوين اسلامي در جامعه است. فرهنگ و تمدن غربي، که با تکيه بر ابزارها و امکاناتي که در سده‌هاي اخير بدان دست يافته، در تلاش است که بتواند سيطرة فرهنگي خود را بر تمام جوامع بشري بيفکند. بدين روي، تمدن غربي در تلاش است فرهنگ مادي صرف را ـ‌ که همه‌چيز را در ماديات و منافع دنيوي مي‌بيند ـ در تمام جوامع به فرهنگ غالب تبديل کند و راه را بر هر نوع بديلي ببندد. چالش جدي تمدن نوين اسلامي، در تقابل با اين تهاجم فرهنگي و بيرون راندن آن از لايه‌هاي مختلف اجتماع است. غرب با توجه به تلاش‌هاي فراواني که در دست‌کم صدسالة اخير در راستاي گسترش فرهنگ خود در سطح جهاني نموده، توانسته است از طرق مختلف موفقيت‌هاي فراواني را کسب کند. رواج فرهنگ مصرف‌گرايي و تجمل در جوامع، از جمله نتايجي است که بر اثر اين تلاش‌ها ايجاد شده است (مدني بجستاني، 1374: ص84).

 

            2ـ8. اختلاف‌افکني در ميان مسلمانان

چالش بسيار جدي‌اي که امروزه بيشتر کشورهاي اسلامي با آن دست‌وپنجه نرم مي‌کنند، اختلافات قومي و مذهبي است. اين مسئله، قرن‌هاست که به گونه‌هاي مختلف ايجاد گرديده و به آن دامن زده شده است. در صورتي که وحدت در ميان مسلمانان جاري گردد، تحقق تمدن نوين اسلامي با سرعت بسيار بيشتري ممکن خواهد بود. دشمنان به‌خوبي بر اين نکته واقف شده و در تلاش‌اند تا بتوانند اين روند را با روش‌هاي گوناگون متوقف سازند. نمونه‌هاي اين تلاش‌ها، ايجاد و حمايت از گروه‌هاي تروريستي و اِرهابي در ميان مسلمانان و تقويت و پشتيباني از آنان، مانند طالبان و القاعده، است.

            3ـ8. طغيان مادي‌نگري در تفکر جامعه

مادي‌نگري، از آثار ويرانگري است که تمدن غرب بر جوامعي که بر آنها تسلط مي‌يابد، جاري مي‌کند. تفکرات صرفاً مادي و بر پاية منافع شخصي ـ‌ که چهرة ويژه‌اي در مکاتب سياسي و اجتماعي غرب دارد ـ با گسترش در ميان مسلمانان چالش بزرگي را در ميان اقوام و جوامع مسلمان ايجاد کرده است. نگاه مادي غالب در تفکر تمدن غرب، با امکانات نظامي‌اي که در اختيار مستکبران قرار داده است، در تعارض جدي با دستورها و تعاليم اسلام قرار دارد. اين تفکر و رويکرد باعث شده است که تلاش مردمان، نه بر رفع مشکلات و نيازهاي اقتصادي، بلکه بر ثروت‌اندوزي و تجمل‌گرايي و تکيه بر منافع شخص و مادي و توجه به آن متمرکز گردد و مهم‌ترين مشکلي که ايجاد خواهد کرد، جلوگيري از جاري شدن فرهنگ اصيل اسلامي و به‌تبع آن، ايجاد مانع در تشکيل تمدن نوين اسلامي خواهد شد (مددپور، 1376 و 1377: ص38). در صورتي که وحدت در ميان مسلمانان جاري شود، تحقق تمدن نوين اسلامي با سرعت بسيار بيشتري امکان‌پذير خواهد بود.

در خصوص عوامل کلي و اصلي انحطاط فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي نيز مي‌توان موارد ذيل را برشمرد:

1. انحراف در اعتقاد به قضا و قدر حتمي و سرنوشت محتوم؛

2. انحراف در اعتقاد به حيات پس از مرگ؛

3. انحراف در فهم تقيه؛

4. انحراف در فهم شفاعت؛

5. انحراف در فهم انتظار فرج؛

6. انحراف در فهم صبر، توکل، تسليم و رضا؛

7. فرقه و تفرقه؛

8. رهبري‌هاي غلط و رهبران نالايق؛

9. خوش‌گذراني و تجمل‌گرايي حاکمان اسلامي (قرباني، 1361: ص 296-299).

            9. ديدگاه مقام معظم رهبري در ارتباط با ضرورت احياي تمدن نوين اسلامي

مقام معظم رهبري در مناسبت‌هاي مختلف بر ضرورت احيا و شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي تأکيد فرموده‌اند و ضمن تشريح آفت‌هاي مسير رسيدن به تمدن نوين اسلامي، توصيه‌ها و رهنمود‌هايي را ارائه نموده‌اند.

حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، رهبر معظم انقلاب اسلامي، در ديدار رؤساي دانشگاه‌ها، مراکز و مؤسسات آموزش عالي، پارک‌هاي علم و فناوري، و مراکز پژوهشي کشور، ضمن تبيين مبسوط تاريخ و ميراث و تجربة علمي کشور در دوران قبل و بعد از اسلام و جايگاه و نقش دانشگاه‌ها در تاريخ معاصر، به‌ويژه در نهضت اسلامي و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، بر لزوم برنامه‌ريزي دانشگاه‌ها و مراکز علمي براي استفاده از ميراث و تجارب علمي متراکم، به‌منظور نقش‌آفريني در ايجاد «تمدن نوين اسلامي» تأکيد کردند و گفتند: نيازسنجي علمي براي حال و آينده، جلوگيري از کاهش سرعت پيشرفت علمي، اجراي دقيق نقشة جامع علمي، توجه به کيفيت در آموزش عالي، پيگيري جدي ارتباط دانشگاه و صنعت، نقش‌آفريني دانشگاه‌ها در اقتصاد مقاومتي، گسترش فضاي فرهنگ ايماني و اسلامي، عمق‌بخشي بصيرت ديني و سياسي، و ميدان دادن به دانشجويان و اساتيد ارزشي، انقلابي و متدين، از لوازم نقش‌آفريني دانشگاه‌ها در شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي است.

رهبر انقلاب اسلامي با اشاره به برنامه‌ريزي غربي‌ها براي کشورهاي به‌اصطلاح جهان‌سوم، به‌منظور تربيت مديراني بر اساس تفکر و سبک زندگي غربي از طريق دانشگاه‌ها، افزودند: آنها در اجراي اين طراحي خود در ايران، به‌دليل هويت ايراني و همچنين گسترش و تعميق تفکرات اسلامي و ديني در ميان دانشجويان و دانشگاهيان، با مشکل مواجه شدند و بعد از نهضت اسلامي در سال 1341 نيز يک حرکت عظيم و روبه‌رشد ديني در دانشگاه‌ها آغاز شد. رهبر انقلاب اسلامي، مسئولان آموزش عالي و رؤساي دانشگاه‌ها و مراکز علمي را به تفکر و تعمق در اين خصوص فراخواندند و گفتند: بايد تمام برنامه‌ها و مسير حرکت دانشگاه‌ها، در جهت نقش‌آفريني در ايجاد تمدن نوين اسلامي باشد (مقام معظم رهبري، 20/08/1394).

            نتيجه‌گيري

تمدن غرب دربرگيرندة جاذبه‌هاي بصري متنوع، فن‌آوري‌هاي نوين و ابزار و امکانات مختلفي است، که ظاهراً همگي آنها در جهت رفاه بشر و ايجاد مدينة فاضلة غربي خلق شده‌اند؛ اما ازآنجاکه اين يافته‌ها در بيشتر موارد فاقد روح معنوي‌اند و فقط به جنبة مادي زندگي توجه کرده و در جهت تأمين منافع نظام سرمايه‌داري طراحي شده‌اند، در بسياري از موارد اين دستاوردها نه‌تنها نتوانسته‌اند متضمن سلامت جامعه باشند، بلکه گمراهي انسان‌ها را نيز به‌همراه داشته‌اند و درست به‌همين‌دليل است که تمدن غربي و تمدن اسلامي همواره در تقابل با يکديگر بوده‌اند.

تمدن اسلامي نيز درحقيقت، بحث از آينده‌اي است که در آن، اسلام بشر را راه مي‌برد و حاکميت طاغوت جاي خود را به ولايت الله مي‌دهد؛ ازاين‌رو، آينده‌اي که در تمدن اسلامي از آن سخن گفته مي‌شود، ربطي به آينده‌اي که غرب در مسير آن است ندارد. در تمدن اسلامي، افق مهدويت، با تمدني نو و با امکاناتي نو شکل خواهد گرفت. در تمدن غرب، مدرنيته به‌وجود آمد و در اين مسير توسعه يافت؛ تا جايي که انسانِ امروز غرق در محصولات تکنولوژيک خودساخته است؛ به عبارت دقيق‌تر، تمدن غرب ضامن سعادت بشر نيست. اين، بيشتر متأثر از تفکر ماترياليزم يا ماده‌گرايي غربي است.تمدن غرب.به گونه اي  است که با مقايسة ميان آنها و ويژگي‌هاي اخلاقي انسان، مي‌توان چگونگي رابطة اين تمدن را با سعادت بشر به‌خوبي درک نمود و روشن ساخت که اين تمدن نمي‌تواند جهاني باشد و سعادت بشر را تأمين نمايد؛ زيرا از يک سو بشر همواره به امنيت و صلح نياز مبرم دارد تا بتواند در ساية آن به سعادت ونيک‌بختي دست يابد؛ اما از سوي ديگر، مي‌بينيم که اصول و مباني تمدن غرب، اساساً بر يک نگرش اسلام‌ستيزي پايه‌ريزي شده است و دشمني و کينه‌توزي زيادي نسبت‌به اسلام و برخي ملل ديگر دارد؛ که اين کار به‌جز ناامني و بي‌ثباتي جهاني، نتيجة ديگري در پي نخواهد داشت. بنابراين، با قاطعيت مي‌توان گفت: تا هنگامي که بانيان تمدن غرب، از درِ صلح و انسان‌دوستي با اسلام وارد معامله نشوند، جهان روي آرامش را نخواهد ديد.

بنابراين ميان تمدن اسلامي و تمدن غرب، جز تضاد، هيچ ارتباط ديگري نمي‌تواند باشد و هر کس مي‌خواهد با تمدن غرب آشتي کند، خيال خامي در سر مي‌پروارند. مسلماناني که به غرب نظر دارند، درحقيقت از انديشه‌هاي معنوي اسلام بيگانه‌اند؛ و بي‌خبري ايشان از حقايق آسماني، موجب مي‌شود که آنها خود را از نظر فکري و روحي، به مقام دستياران «غرب‌پرستي» تنزل دهند و با هر‌گونه معنويت راستين به نبرد برخيزند و منکر آن شوند. تمدن غرب، گرايش و نوعي زندگي ضدديني و ضدانساني است و کساني که مي‌کوشند تا از طريق تأييد آن، به اسلام آبرو بدهند، کارگزاران غرب‌اند.

يکي از علل ضرورت توجه به شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي، اصل عدم استيلاي کفار بر مسلمين است. يکي از حقايق مسلم در بينش اسلامي اين است که خداوند متعال به مسلمانان باايمان اجازه نمي‌دهد که زير بار ذلت مشرکان، کفار و منافقان بروند. اين يک اصل اسلامي ريشه دار است و کساني که کم‌وبيش با مکتب اسلام و اصول و مباني اين دين مقدس آشنايي دارند، از اين حقيقت آگاه‌اند.

دليل ديگر نياز به تمدن‌سازي نوين اسلامي، تهاجم فرهنگي غرب و تحميل سبک زندگي غربي در جوامع اسلامي است. با توجه به تضاد ارزش‌ها و فرهنگ غربي با هنجارها و اعتقادات جامعة ما، بسط اين شيوة زندگي مانعي بزرگ در مسير تحقق پيشرفت و توسعه تلقي مي‌گردد؛ ازاين‌رو گسترش سلوک حيات ديني، از ضروريات جامعه است؛ يعني ارائة تفسيري توحيدي از زندگي بر مبناي خدامحوري، متفاوت از سبک زندگي انسان‌مدارانة غربي است؛ چراکه براي تثبيت جامعة اسلامي با همة ويژگي‌ها و شاخص‌هاي مربوط به خود، مي‌بايد شيوه و سلوک زندگي اسلامي نيز در بطن جامعه دروني گردد؛ بدين معنا که اصول و احکام ديني، زماني مي‌تواند به‌طور کامل در جامعه اجرا شود که سبک زندگي اسلامي در بين اعضاي جامعه گسترش يابد. اگر الگوها و شيوه‌هاي زندگي بيگانه و غربي در جامعه وجود داشته باشد، مانعي بزرگ در مسير تشکيل جامعة اسلامي و اجراي اصول ديني است؛ زيرا ارزش‌ها و هنجارهاي غيراسلامي و غربي، با فرهنگ و باورهاي رايج در جامعه منافات دارد. از سوي ديگر، تحقق اصول و آرمان‌هاي ديني در جامعه، زمينه‌اي براي گسترش سبک و نوع زندگي در جامعه است و اين دو، مکمل همديگر شمرده مي‌شوند.

در پايان مي‌توان گفت که سبک و سلوک زندگي، متن تمدن‌سازي نوين اسلامي را تشکيل مي‌دهد. براي رسيدن به اهداف و آرمان‌هاي جامعه و موفقيت در زمينة اقتصادي و سياسي، مي‌بايد سبک زندگي بومي و ديني را در بين مردم گسترش داد؛ چنين حياتي، متفاوت از شيوة زندگي غربي است و با ارزش‌هاي اصيل و هنجارهاي بومي سازگاري دارد. آن چيزي که متن زندگي انسان را تشکيل مي‌دهد، همان سبک زندگي است و بايد در جهت گسترش آن، برنامه‌ريزي‌هاي لازم را انجام داد؛ چراکه نخستين قرباني بي‌توجهي به ضرورت شکل‌گيري تمدن نوين اسلامي، معنويت است که به‌وسيلة سبک زندگي غربي، باورها و فرهنگ اسلامي استحاله مي‌گردد؛ و چنان‌که ذکر شد، معنويت، از ارکان اصلي خانواده در اسلام به شمار مي‌آيد و خانواده بر پاية آن بنا شده است. متأسفانه در جوامع اسلامي شاهد اين مسئله‌ايم که الگوگيري غلط خانواده‌ها و جوانان از تمدن غربي، سبب افزايش ناسازگاري بين زن و مرد، مصرف‌گرايي، تغيير نوع پوشش، تغيير الگوي تفريح، تغيير نوع معماري، تغيير نوع معاشرت‌ها و... شده است. آنچه دراين‌ميان اهميت بسزايي دارد، اين است که شيوه‌هاي جديد زندگي، اگر با فرهنگ ديني ما سازگار نباشد، به تغيير و استحالة ارزش‌ها و اعتقادات ما مي‌‌انجامد.

 

            منابع

·        بارتولد، و.و، 1337، برررسي مختصر فرهنگ و تمدن اسلامي، ترجمة علي‌اکبر ديانت، تبريز، ابن‌سينا.

·        بورلو، ژوزف، 1386، تمدن اسلامي، ترجمة دکتر اسدالله علوي. مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي.

·        مقام معظم رهبري، بيانات در ديدار رؤساي دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالي، 20/08/1394.

·        پارسيان،علي ، 1388، «جستاري در عوامل فراز و فرود تمدن اسلامي»،مجله علوم اسلامي، شمارة 1.

·        پوراميني، محمدباقر، 1389، تمدن اسلام، تهران، کانون انديشة جوان.

·        تاج‌بخش،‌ احمد، 1381، تاريخ تمدن و فرهنگ ايران از اسلام تا صفويه، شيراز، نويد شيراز.

·        جعفريان، رسول، (1386)تاريخ ايران اسلامي، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، 4 جلد.

·        حجازي، فخرالدين، 1379، نقش پيامبران در تمدن انسان، تهران، انتشارات بعثت.

·        حسيني، سيدجلال، 1387، پايان جهان مدرنيته يا...، قم، زمزم هدايت.

·        دورانت، ويل، 1935م تاريخ تمدن: مشرق زمين، گاهوارة تمدن، تهران، علمي و فرهنگي.

·        ويل دورانت، 1374، تاريخ تمدن، تهران، دانش و انديشة معاصر.

·        رضايي، عبدالعلي، 1386، مهندسي تمدن اسلامي، قم، فجر ولايت.

·        روح‌الاميني، محمود، 1379، زمينة فرهنگ‌شناسي، تهران، عطار، چاپ پنجم.

·        سيد رضي، نهج‌البلاغه، 1372، ترجمة سيدجعفر شهيدي، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ چهارم.

·        سيد قطب، 1369، آينده در قلمرو اسلام، ترجمة آيت‌الله سيدعلي خامنه‌اي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

·        صادقيان، رسول، 1389، مهدويت و دشمنان، قم،عاونت آموزش بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود .

·        انوري ، حسن ،1393 ، فرهنگ روز سخن، تهران ،انتشارت سخن.

·        قرباني، زين‌العابدين، 1374، پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، بي‌جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

·        قرباني،زين العابدين، 1361، علل پيشرفت اسلامي و انحطاط مسلمين، تهران، دفتر نشر فرهنگ.

·        قره‌گوزلويي، عباس، 1391، سقوط يک تمدن، ويژه‌نامة انتظار نوجوان (ساعت صفر)، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه.

·        کوراني، علي، ‌1371، عصر ظهور، ترجمة عباس جلالي، تمرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي.

·        کيان، مرجان و محمدمهدي سحري، 1393، اهداف تعليم و تربيت در ديدگاه پست مدرنيسم، پژوهش‌هاي تربيتي، شماره اول.

·        گارودي، روژه، 1381، آمريکاستيزي چرا؟ ترجمة جعفر ياره، تهران، دانش و انديشة معاصر.

·        لوبون، گوستاو، 1375، تمدن اسلام و عرب، تهران، صدر.

·        محمدي، ذکرالله، 1373، نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب، قزوين، دانشگاه بين‌المللي امام خميني.

·        مددپور، محمد، 1376 و 1377، «زندگي در برزخ تمدن غربي و تمدن اسلامي»، کتاب نقد، شمار‌ه‌هاي 5 و 6.

·        مدني بجستاني، محمد، 1374، مقابله با تهاجم فرهنگي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.

·        مصباح يزدي، محمدتقي، 1381 ،تهاجم فرهنگي،قم ،انتشارت موسسه امام خميني.

·        مطهري، مرتضي، 1377، انسان کامل، تهران، صدرا.

·        منصورنژاد، محمد و ديگران، 1381، رويکردهاي نظري در گفتگوي تمدن‌ها، هابرماس، فوکوياما، خاتمي و هانتينگتون، تهران، جهاد دانشگاهي.

·        ميکل، آندره، 1381، اسلام و تمدن اسلامي، ترجمة حسن فروغي، تهران، سمت.

·        ناصري طاهري، عبدالله، 1368، علل و آثار جنگ‌هاي صليبي، تهران، پيام آزادي.

·        ولايتي،علي اکبر 1382، فصلنامة انديشة حوزه،مشهد، دانشگاه علوم اسلامي رضوي شمارة 1.

·        هانتر، شيرين، ‌1380، آيندة اسلام و غرب برخورد تمدن‌ها يا همزيستي مسالمت‌آميز، ترجمة همايون مجد، تهران: نشر فرزان روز.

·        هانتينگتون، ساموئل، 1374، نظرية برخورد تمدن‌ها، ترجمة مجتبي اميري، تهران.

 



[1] دانش آموخته ي کارشناسي ارشد روابط بين الملل دانشگاه مالک اشتر تهران و پژوهشگر مطالعات راهبردي(نويسنده مسئول)  [email protected] 09358086166

[2] دانشجوي کارشناسي مترجمي زبان عربي دانشگاه علامه طباطبايي

[3]. دهخدا تمدن را «تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و جهل به حالت ظرافت و انس و معرفت» تعريف کرده است.